شهر من نراقmoradi naraghi

به خاطر تو از خیلی چیزها گذشتم و خواهم گذشتُ تا تو باشی برای همیشه در تاریخ

شهر من نراقmoradi naraghi

به خاطر تو از خیلی چیزها گذشتم و خواهم گذشتُ تا تو باشی برای همیشه در تاریخ

امیدوارم قدر و منزلت ما نزد مردم به اعتبار پست ومنصبمان نباشد

خیلی از دوستان به من گلایه می کنند  که چرا در وبلاگ خود پیرامون رفتن جناب صمدی و آمدن  جناب آزاد فرماندار سابق و فعلی مطلبی نمی نویسم  و حتی  بعضی ها انتقاد  می کنند که چرا  تبرک نمی گویم و یا اینکه چرا از زحمات  فرماندار سابق  قدردانی نمی کنم ؟

این مطلب را  به جهت روشن شدن ذهن خوانندگان محترم وبلاگ نوشتم تا شاید به بخشی از سوالات  عزیزان پاسخ داده باشم .   

راستش را اگر بخواهید  چون  این موضوع برایم خیلی مهم نبود درباره آن  چیزی ننوشتم . بر خلاف خیلی ها که پیشرفت خود و یا شهرشان را به آمدن و رفتن دیگران گره می زنند  حقیر  چنین دیدگاهی ندارم . من عادت دارم داشته های خود را خوب مدیریت کنم و  برای نداشته های خود  تابحال هیچ حسابی باز نکرده و نمی کنم . شاید خیلی ها فکر کنند که ما از این رفتن وآمدن خوشحال هستیم ولی واقعیت آن است که خیلی برایم  فرقی نمی کند . بعضی ها با این رفتن کاخ ها و پرستیژ پوشالیشان فرو ریخت و برخی ها هم شب تا صبح دارند در خیال خود کاخ های جدید و پرستیژ کذایی  درست می کنند  !!!

ما نه کاخی قبلا ساخته بودیم که الان خراب شده باشد و نه اینکه الان ذوق زده شده ایم و داریم کاخ می سازیم. چون باور دارم که چند صباحی دیگر این کاخ های خیالی همچون گذشته محکوم به خراب  شدن هستند و آن چیزی که در خاطره ها باقی می ماند صداقت است در کلام ، رفتار و کردار.

بعضی ها  عادت دارند به جای دست گذاشتن به زانوی خود برای بلند شدن  به دیگران تکیه کنند ولی برخی دست بر زانوی خود می گیرند و به سختی بلند می شوند . آنهایی که دست به زانوی خود  دارند همیشه مطمئن تر حرکت می کنند و حرکتشان تداوم دارد  .

ولی به هرحال برای جناب صمدی  که بیش از 50 ماه در پست فرمانداری کارکردند ودراین مدت  50 ماه موهایشان به اندازه 25 سال  گذشته سفید ترشد آرزوی موفقیت دارم و برای آقای آزاد هم که قرار است مدتی نا معلوم سکان  هدایت این کشتی را به دست بگیرند از خداوند متعال موفقیت در خدمت به  نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران  و مردم  شریف شهرستان دلیجان مسئلت دارم .  

 خوانندن حکایت زیر خالی از لطف نیست .

روزی یکی از علمای عهد صفوی با شاه به گرمابه رفت . هر دو لباس درآورند و لنگ بسته وارد آب شدند . عالم  روحانی خواست از این فرصت استفاده کند و به شاه درسی اخلاقی بیاموزد . رو کرد و به او گفت :الان فرق بین من و تو در چیست . اکنون که لباس شاهی بر تن نداری و تاج و تخت هم نداری با من چه فرقی داری . شاه پاسخ داد هیچ . عالم  گفت: بین من و تو فرق بسیار است چون من در سینه علمی دارم که تا لحظه مرگ از من جدا نخواهد شد ولی تو چنین امتیازی نداری و اگر روزی لباس پادشاهی بر تن نداشته باشی  قدر و منزلتی در نزد مردم  نخواهی داشت.

امیدوارم  قدر و منزلت ما نزد مردم به اعتبار پست ومنصبمان در این دنیا نباشد .