شهر من نراقmoradi naraghi

شهر من نراقmoradi naraghi

به خاطر تو از خیلی چیزها گذشتم و خواهم گذشتُ تا تو باشی برای همیشه در تاریخ
شهر من نراقmoradi naraghi

شهر من نراقmoradi naraghi

به خاطر تو از خیلی چیزها گذشتم و خواهم گذشتُ تا تو باشی برای همیشه در تاریخ

حسود و محسود از نگاه فاضل نراقی

در پست قبلی وبلاگ نظری از طرف یکی از دوستان ارسال شده بود  مبنی بر اینکه  مرض حسادت بدتر از ایدز است و استدلال کرده بود که ایدز گیرنده آن  را می کشد و لی مرض حسادت حسود و حاسد هر دو را . تلویحا اشاره ای  داشتند  به چشم زخم .  به همین خاطر سری زدیم به کتاب اخلاقی معراج السعاده . ببخشید که این حس ناسیو نالیستی ما باعث شده سوزن ما گیر کنه روی معراج السعاده مرحوم نراقی . البته اگر کتاب اخلاقی ملایی دیگر هم به ما معرفی شود بدمان نمی آید سری به آن بزنیم  به شرط اینکه این ملا از روی معراج السعاده  کپی یا  سرقت ادبی نکرده باشد . انصافا این کمترین با خواندن چند صفحه از این کتاب به واسطه تنظیم این مطلب مو بربدنم راست شد . چقدر ما انسانها ی ضعیف النفس از قله های معرفت  الهی  دور و غافل هستیم . وقتی به عظمت روح ملا احمد  نویسنده این گتاب نگاه می شود کلاه از سر آدم می افتد . ملا احمد خوشه چین دریای مکارم اخلاق پیامبر(ص)  و ائمه اطهار(س)  است!  توخود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .   

حسود و  و محسود از نگاه فاضل نراقی


مخفی نماند که باعث و منشاء  همه اینها محبت دنیای دنیه و منافع آن است . زیرا که به جهت تنگی دنیا  و محصور بودن  منابع آن ، محل نزاع  و مخاصمه می شود . بر خلاف آخرت که در آن تنگی و محدودیتی نیست . از آنچه گفتیم معلوم شد در میان علماء آخرت ، حسد و عداوتی نمی باشد ، بلکه ایشان از کثرت نوع خود و بسیاری شریک مبتهج و مسرور می گردند . و حسدی که از برای علم هست  در میان علمای دنیا است . و ایشان کسانی هستند که مقصود ایشان از علم طلب مال و جاه و قرب امیر و پادشاه است . چون مال جسمی است که چون به دست کسی رسید  دست دیگران از آن خالی می ماند و دل مردم چون به تعظیم عالمی مملو شد از تعظیم دیگری منصرف  می گردد . پس به این سبب ، حسد در میان ایشان حاصل می شود .

چون دانستی که مرض حسد ازامراض مهلکه نفس است پس درصدد معالجه آن برای . علاج امراض نفسانیه به معجون مرکب از علم و عمل است . اما علمی که نافع است از برای این مرض آن است که اول تامل در بی ثباتی دنیا و فنائی این عاریت سرا نمائی و یاد مرگ خود و محسود کنی و بدانی که این چند روز دنیا را قابلیت آن نیست که به واسطه آن ،حسد بر بندگان خدا بری .

تا چشم بر هم زنی  حسود و حاسد در خاک پوسیده و فاسد گردیده اند و نام ایشان از صفحه روزگار محو شده و در عالم به کار خود درمانده اند. و بعد از آن به تحقیق بدان که حسد تو بر کسی ، باعث ضرر دین  و دنیای تو می شود و به آن کس مطلقا ضرری نمی رسد بلکه نفع دنیا و آخرت به  او عاید می گردد . علاوه بر این دانستی که حاسد خشمناک است به قضای پروردگار و کراهت دارد  عطای آفریدگار را که به بندگان خود قسمت فرموده و این مقتضای ضدیت  و عناد با خالق عباد است . و اصل توحید به واسطه این فاسد می گردد . و با وجود اینها ، غالب است که حسد باعث کینه و عداوت ، ترک دوستی برادر مومن می شود . و آدمی به واسطه آن در شادی از نزول بلاء بر مومنین و زایل شدن نعمت های ایشان شریک شیطان و تابعان آن  از کفار و اعداء دین می گردد . و اما در اینکه حسد مایه ضرر دنیوی حاسد است نه محسود از این جهت است که اگر به حسد حاسد ، آن نعمت از کسی زایل شدی نعمتی در عالم بر کسی باقی نماندی ، زیرا کسی نیست که از برای او حاسدان بسیار نباشد و حسود بیچاره را نیز  البته حاسدین دیگر است .

چون دانستی که به واسطه حسد کسی ، نعمت از محسود زایل نمی شود ، می دانی که حسد کسی مطلقا ضرر دنیوی به کسی نمی رساند و گناهی بر محسود نیست تا ضرر اخروی به او عاید شود بلکه از حسد حاسدین نفع اخروی به او می رسد . خصوصا اگر حسد او را بر  این بدارد که غیبت او کند ، یا بهتان بر او زند و سخنان ناحق در حق او گوید و بدیهای او را ذکر کند و به این واسطه حسنات و طاعات خود را از دیوان عمل خود به دفتر اعمال او نقل کند  و وزر و گناه او را در نامه عمل خود ثبت کند . پس مفلس و تهی دست به بازار قیامت داخل شود . همچنان که در دنیا همیشه محزون و غمناک بود . بله اگر به دیده تحقیق بنگری هر لحظه نفع دنیوی حسود به محسود نیز می رسد.

و اما عمل نافع ازبرای شفای مرض حسد آن  است که بر آثار و لوازم خیر خواهی آن شخص که حسد بر او داری مواظبت نمائی و مصمم گردی که خود را بر خلاف مقتضای حسد بداری . پس چون از راه حسد تکبر بر آن شخص بطلبی ، تواضع از برای او کنی و اگر غیبت و بدگوئی او را طالب باشی ، خواهی نخواهی در مجامع و محافل زبان را به مدح و ثنای او بگشائی و اگر از دیدن او تو را ملالت حاصل شود و نفس شوم ، تو را عبوس و ترش روئی و درشت گوئی به او امر کند ، خود را به خوش کلامی و شگفته روئی با او بداری و اگر حسد ، تو را از انعام و احسان با او منع کند، عطا و بذل را نسبت به او زیاد کنی و چون بر این عمل مداومت نمائی ملکه تو می گردد و ماده حسد از تو قطع  می شود .   چون محسود تورا چنین یافت  دل او با تو  صاف  و پاک  می شود و محبت تو در دل او جای  گیر می شود و  آثار محبت او در خارج ظهور می کند .

منبع : معراج السعاده مرحوم نراقی -نسخه چاپی موسسه  تا ظهور صفحه ۳۸۷ الی ۳۹۹

برای خدمت به خلق نیاز به توفیق الهی است نه تایید این و آن!!

 

شهریور ماه ۷۵خدمت سربازی من تمام شد . دقیقا ۲۴ ماه در لشکر ۲۷ محمد رسول الله تیپ یکم  خدمت کردم . با اینکه سربازی بیش نبودم مسئولیت ممیزی تیپ را به عهده داشتم  .  فرمانده وقت لشکر سردار حاج محمد کوثری بود که الان نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی است . جانشین ایشان  هم حاج سعید سلیمانی  بود که در حادثه هواپیمای فرماندهان سپاه  با سردار کاظمی به شهادت رسید . فرمانده تیپ هم سردار چیذری بود نمی دانم الان کجا است و چه مسئولیتی دارد . تیپ یک لشکر ۲۷ دارای سه گردان عمار مقداد ومالک بود که اسم آنها برای بچه های جنگ بسیار آشنا است .   در این مدت دو سالی که حقیر در خدمت فرماندهان ستاد لشکر و تیپ بودم با چهره های زیادی  از فرماندهان سپاه آشنا شدم . چند نفر از آنها در همین مدتی که من خدمت می کردم به درجه رفیع شهادت نائل آمدند مانند حاج سعید شاهدی  و شهید محمود غلامی   

 حتما  شنیده اید که میگن سربازی انسان را مرد میکند  ؟ باور کنید من در این مدت دو سال به اندازه همه سالهای تحصیلم درس یاد گرفتم . چند ماهی مانده بود به اتمام خدمتم که مسئول امور مالی تیپ  پیشنهاد داد باید آماده استخدام در سپاه شوی چون کار شما را کسی بلد نیست و اگر خدمت شما تمام شود کلیه  کارهای ممیزی روی زمین می ماند . تعلق خاطر من به زادگاهم نراق  باعث شد که این پیشنهاد رانپذیرم  و با اصرار خودم مجبور شدن  نیروی قراردادی استخدام کردند و من کلیه کارها را در مدت سه ماه به ایشان آموزش دادم و توانستم کارت پایان خدمت خودم را بگیرم و راهی نراق شوم .  

نراق که آمدم هیچ کاری برایم وجود نداشت . حاج آقا مهدیزاده تازه کار بازسازی امامزاده بی بی زبیده خاتون (س) را شروع کرده بود . پیشنهاد داد که کارگر بنایی نیاز داریم  و ما هم  چون کارگر  زاده  بودیم پذیرفتیم .اولش خیلی سخت بود . به قول معروف شغل پشت صندلی را اون هم در بهترین نقطه  تهران که آینده خوبی هم  داشت با کارگری در بی بی زبیده خاتون(س)  عوض کرده بودم . نزدیک یک سال وضع به همین منوال گذشت . غروب یک روز که در امامزاده تک و تنها کار می کردم و هیچ کدام از کارگر ها هم نبودن دلم شکست . به بی بی عرض کردم خانم در دنیا و آخرت شما حکومت می کنید . من کار تهران را به عشق خدمت به شهرم  نراق ترک کردم  دعا کنید کاری آبرو مند برای من پیدا شود  تا بتوانم تشکیل خانواده داده به سنت پیامبر هم  عمل کنم . باورکنید یک هفته  از این ماجرا نگذشته بود  که به  طرز کاملا عجیبی به زور بنده را بر خلاف میل خیلی ها حتی شهردار وقت پشت میز کار در شهرداری نراق نشاندند که شرح ماجرای خواندنی  آن بماند برای بعد .   

 این مطلب و شاید خاطره را نوشتم تا خیلی ها بدانند وبفهمند که برای خدمت به خلق نیاز به توفیق الهی  است نه تایید این و آن .  

درباز و روی باز پس چرا داخل نمی شوید ؟

 

 

م 

مقام معظم رهبری در تاریخ ۷/۷/۸۹ دیداری با ائمه جمعه سراسر کشور داشتند  و در این دیدار توصیه کردند امامان جمعه  در برنامه های خود توجه خاص و ویژه به  جوانان داشته باشند .  

ایشان فرمودند : مهمترین وظایف ائمه جمعه، توجه بیش از پیش به این جایگاه والا، آگاهی از واقعیتهای روز جامعه، غافل نشدن از طراحی های دشمن، ارتباط نزدیک و صمیمی با جوانان و استفاده از ابتکار و توانایی های آنان است. جوانان که اکثریت جمعیت کشور را تشکیل می دهند، اصلی‌ترین هدف دشمن هستند، زیرا جوان موتور پیش برنده کشور است. باید جوانان را از آسیب خطرهای دشمن حفظ کرد که یکی از راه های آن، ارتباط مستمر و هدایت‌گر ائمه جمعه با جوانان است. ” باید با جوانان رفیق بود و حرف و سخن آنان را شنید و راه را برای حضور آنان در عرصه های مختلف باز کرد. “

بحمد ا... ستاد نماز جمعه شهر نراق سالها است در شهر امکانات و مکان مناسبی را برای نهادامام جمعه فراهم نموده  و توجه خاص به جذب جوانان  دارد .  

حال جای طرح این سوال از جوانان شهر وجود دارد که به قول معروف درباز و روی باز  تکلیف هم که از طرف معظم له مشخص گردیده پس چرا از این فرصت مغتنم در شهر  استفاده نمی کنید ؟؟؟  

به یاد حنجره هایی که یک عمر از حسین (ع) دم زدند

 

 

محرم سال ۸۹ در حالی فرا رسید که  شهر نراق دو نفر از پیر غلامان  اهل بیت خود را طی یک سال گذشته از دست داد .این مطلب را به یاد همه پیر غلامان اهل بیت  نراق به ویژه مرحوم  حسن کاظمی- حاج غلام قاسمی -بهار علی مداحی- حبیب ا... حسنی- حاج محمد علی توکلی- حاج ماشالله پنبه زن و مرحوم سلطانعلی مرادی  می نویسم تا یادی کرده باشم از مردانی که بدون هیچگونه ادعایی  سالها با صدای گرم خود عزاداران امام حسین (ع) را گریاندند واکنون روی در نقاب خاک کشیده اند . امیدوارم با صاحب این ایام محشور شوند که عمری درخانه اهل بیت عصمت به ویژه مظلوم کربلا گدایی کردند . می نویسم تا ابتدا خودم و بعد خوانندگان وبلاگ یاد آنها را ذهن خود و در مراسم ها زنده نگاه دارند. این کمترین کاری است که می توانیم در حق آنهاانجام دهیم.  

مطلب را با ذکر دو خاطره از دو پیر غلام شروع می کنم. محرم  سال ۷۰ یا ۷۱  شبی با موتور از کنار مسجد پائین رد می شدم دیدم حاج غلام قاسمی روضه خود را در مسجد پائین خوانده و دارد به مسجد بالا می رود تا روضه ای هم آنجا بخواند . کنارش ایستادم و خواستم که سوار بر موتور شود تا او را برسانم. پیر مرد تقریبا ۹۰ سال عمر داشت . به زحمت سوار موتور شد . به آهستگی که به قول خودمان آب در دلش تکان نخورد او را به مسجد جامع رساندم. در بین راه از من پرسید پسر کی هستی ؟ جواب دادم  . مرتب  دعا می کرد که خدا به تو عوض خیر  دهد . وقتی از موتور پیاده شد گفت کلاس چند هستی؟ گفتم دوم دبیرستان. گفت: قبول شدی؟ گفتم نه یک تجدید دارم.  

دستش را بلند کرد  و در حقم این دعا را کرد : خدایا  به حق صاحب این ایام این بچه را قبول کن و  رو کرد به من و گفت غصه نخور تو امسال حتما قبول می شوی .

 درسم خوب بود و نگرانی از قبولی نداشتم چون نهایتا تک ماده می کردم ولی اتفاق بعد از این ماجرا خیلی برایم جالب بود .یکی از دوستانم که با من زبان را تجدید شده بود همان اوایل تابستان آمد و گفت امسال آموزش و پرورش دلیجان کلاس جبرانی گذاشته است بیا برویم ثبت نام کنیم خرداد ماه هم امتحان دارد اگر رساندیم دیگر شهریورامتحان نخواهیم داد. من یک روز برای ثبت نام رفتم و در اولین جلسه کلاس جبرانی شرکت کردم ولی به دلیل اینکه تابستان کمک پدرم کار می کردم نتوانستم کلاس ها را بروم .دوستم یک ماه تمام کلاس جبرانی را رفت . یک روز دیدم صبح زود درب خانه ما را میزند  . گفت: امروز روز امتحان است و اسم تو هم توی لیست است بیا و امتحان بده شاید قبول بشی . من که هیچ درس نخوانده بودم خواستم نروم ولی با اصرار او رفتیم . امتحان تستی بود من از سوالات هیچ چیز نمی فهمیدم . کاملا اتفاقی تست ها را زدم و برگشتیم . دربین راه به او گفتم که تو  امروز مارا هدر دادی . هیچ چیزبلد  نبودم و تست ها را یک درمیان زدم .

چند روز بعد در حالی که که داشت از عصانیت می ترکید اومد پیش من و گفت :تو که میگفتی من درس نخوندم پس چطور نمره 12 گرفتی ولی من با یک ماه کلاس جبرانی رفتن باز هم 4 گرفتم .اول فکر کردم دارد با من شوخی می کند ولی دیدم نه جدی است ناگهان دعای حاج غلام که هنوز یک ماه از آن نگذشته بود به یادم آمدو از آن به بعد من ارادت خاصی به این  پیر مرد مداح پیدا کردم . واقعا نفس گرم و حقی داشت .فرزندانش همه تحصیل کرده بودند . تیمسار خلبان قاسمی فرزند برومندش در ۸ سال دفاع مقدس خاطره ها از خود بر جای گذاشته است که انشا الله دریک مطلب به آنها در قالب مصاحبه با ایشان خواهم پرداخت . خدا حاج غلام را که خوب زیست و خوب دعوت حق را لبیک گفت رحمت کند .

اما خاطره دوم مربوط می شود به مرحوم حسن کاظمی . حسن کاظمی جدای از مداحی و تعزیه خوانی خودش اهل شعر و شاعری هم بود . طبع لطیفی داشت . روزی  آقای واحدی از صدا و سیما  به نراق آمد و به صورت کاملا اتفاقی ایشان را دید . ساعت ها با او نشست و کلی با هم مزاح کردند . فیلم آن هم از صداوسیما پخش شد . اما خاطره ما مربوط می شود به ساخت مستندی در باره ایشان . دوستان فیلم سازی در قم داشتیم که برای جشنواره فیلم های عاشورایی دنبال سوژه می گشتند . روزی من مرحوم حسن کاضمی را به آنها  معرفی کرد . به این دلیل که ایشان 30 سال بود لباس تعزیه خود رادرآورده  و دیگر تعزیه نمی خواند  . در نراق به مرحوم حسن کاظمی می گفتند حسن شمر چون ایشان سالها در تعزیه در نقش شمر بازی می کرد.

طی یکی دو جلسه سناریو نوشته شد . موضوع فیلم این بود که مابتوانیم کاری کنیم که  ایشان دوباره لباس تعزیه که همان شمربود را  بپوشید و برایمان تعزیه خوانی کند و ما همین تلاش را تبدیل به مستندی از او بکنیم  . به همین خاطر قرار شد تعزیه خوانی از شهر قم در نقش امام حسین برای مبارز خوانی با او  به جمع ما بپیوندد . روز ها کار گروه  این شده بود که بادوربین و فردی با لباس و در نقش امام حسین می رفتیم درب خانه مرحوم کاظمی . ابتدا خیلی سماجت می کرد و خودش را زده بود به فراموشی . به کل زده بود زیر همه چیز که من دیگه تعزیه نمی خوانم و اصلا حافظه ندارم و چشمم هم نسخه ها را نمی بیند و لباس ندارم و حال ندارم و .....

از درب خانه اش با دورین تا دشت به همراهش می رفتیم وقتی عصبانی می شد می گفت گاوم علف ندارد اونوقت شما میگید تعزیه بخوان . ما مجبور بودیم روزی چند چادرشب علف برای گاوش بچینیم که این بهانه را نداشته باشد . بگذریم  دو هفته ای طول کشید بلاخره توانستیم کم کم او را راضی کنیم . با ماشرط کرد جایی لباس می پوشم و تعزیه می خوانم که کسی نباشد . پذیرفتیم در حسینه آب انبار پائین به تنهایی اجرا کند . لباس هایش را آورد و پوشید و برایمان نقش شمر را بازی کرد . مستند او به اسم شمر مهربان ساخته شد و امروز تنها یادگاری است که از او بر جای مانده است .  وقتی راز تعزیه نخواندنش را در این سالها  پرسیدیم گفت: مردم  این زمانه با سواد هستند و من سواد کافی ندارم می ترسم جمله ای بگویم که درست نباشد.  خدا این مرد دوست داشتنی و عزیز را با اربابش امام حسن (ع)محشور کند . به راستی که دوستدار اهل بیت بود. او این پیام را درمستند خود برایمان به یادگار گذاشت که مداحان  باید اهل مطالعه و تحقیق و پژوهش باشندو هر مطلبی را بدون سند ومدرک نقل نکنند. خیلی به  این موضوع مقید بود . 

 یاد همگی آنها  گرامی باد

    

 

  

سهم بچهه های نراق در تسخیر لانه جاسوسی

 شهید سید حسین میرسلطانی 

وقتی به تاریخ پر افتخار این شهر کوچک می نگری  تعجب می کنی از اینکه می بینی در هر حادثه ای از حوادث انقلاب بچه های نراقی سهمی برای خود دارند . بنا بر تذکر یکی ازخوانندگان وبلاگ که خیلی هم بجا بود سعی دارم در این مطلب به مناسبت ۱۳ آبان یادی بکنم ازیکی از سید شهدای نراق به نام :  شهید سید حسین میرسلطانی

 شهید سیدحسین میرسلطانی فرزند سید نصر ت الله میرسلطانی و به قول ما نراقی ها نوه مرحوم آقا سید محمود از سادات محله سفلای نراق است  . پدرش کارمند پست و تلگراف و تلفن بود به همین دلیل نراق را به قصد تهران در اوایل دهه۴۰ ترک کرد .  

شهید سید حسین در خانواده ای مذهبی در تهران در سال ۴۲ دیده به جهان گشود .خانواده متعهد و سیادتش از او در همان دوران تحصیل یک نابغه ساخت به گونه ای که در سن ۱۶ سالگی با تحصیلات جهشی وارد دانشگاه شریف در رشته  مهندسی شیمی شد .
 به محض ورود به دانشگاه در همان سن و سال وارد فعایت های انقلابی دانشجویان پیرو خط امام  گردید لذا  در ۱۳ آبان سال ۵۸   جوان ترین  دانشجوی تسخیر کننده لانه جاسوسی بود . با توجه به اینکه ۱۶ سال بیشتر نداشت از او به عنوان جوان ترین دانشجوی تسخیر کننده لانه جاسوسی هم یاد می کنند .  

دوستان همرزمش در تعریف از شخصیت دوست داشتنی او  می گوید :  بسیارفعال و خنده رو و خوش اخلاق بود و همه از مصاحبت با او لذت می بردند. به هیچ کس در مقابل تقاضای کمکی که داشت نه نمی گفت، بنابراین تقریباً قسمت اعظم شبانه روز حضور در لانه را به نگهبانی و شیفت می گذراند، چون هر بار یکی از دوستانش از او می خواست به جایش به نگهبانی بایستد  او به صورتی خستگی ناپذیر می پذیرفت. روزهایی بود که 16 ساعت نگهبانی می داد، در صورتی که به طور متوسط هر فرد می بایست تنها 4 ساعت در دو شیفت در شبانه روز نگهبانی دهد. یک موتور سیکلت یاماهای 80 اسپورت هم داشت که بیشتر اوقات دوستانش از آن استفاده می کردند. با توجه به روحیه فعال وی آموزش های نظامی را بسیار با علاقه پیگیری می کرد و بسیار سریع تر از همه اطلاعات و سطح آگاهی خود نسبت به وسایل نظامی از قبیل انواع سلاح ومواد منفجره را افزایش داد و در دوره های عملی آموزشی اردوی جنگل و... فعالانه شرکت کرد. خوشرویی و صمیمیتی که در وی وجود داشت، خاطره وی را برای همه همراهانش جاودانه ساخته است. با آغاز جنگ تحمیلی، او نیز بلافاصله عازم جبهه های نبرد شد و در آبان ماه سال 59 آن هم چند روز به عاشورا مانده، در سوسنگرد به شهادت رسید. 

یادش گرامی باد .

مردی که سیاست را در مکتب نهج البلاغه آموخت نه ماکیاول

  
 مقدمه :  
ماکیاول در سخنی گفته: «در سیاست به گونه ای عمل کن تا به موفقیت های خود برسی و در عین حال نشان ده که به پاکی های اخلاقی نیز مقید هستی». متاسفانه گاهی احساس می شود که برخی از مسئولان جامعه به پیشنهادات ماکیاول گوش فرا داده و در عمل هیچ گونه تلاشی برای رعایت اخلاق نمی کنند ولی در حرف، نطق های پرشور اخلاقی را بر زبان جاری می کنند. طبیعی است که نتیجه چنین رفتاری از مسئولان، بروز رفتارهای دوگانه در سطوح مختلف جامعه خواهد بود..
این سئوال که چرا برخی سیاست مداران به تعهدات و وظیفه قانونی خود عمل نمی کنند و سخنان ماکیاول را چراغ راه خود قرار داده اند، مساله در خور تاملی است.
با خواندن مقدمه فوق متوجه می شوید که فرق سیاست در بین انسانهای متدین و متعهد با افراد غیر متدین در چیست .سیاستی که بر پایه انسان محوری شکل گرفته باشد پایبند به اخلاق نیست و اگر هم در جایی باشد بر اساس همان جمله معروف ماکیاول است که گفته : «در سیاست به گونه ای عمل کن تا به موفقیت های خود برسی و در عین حال نشان ده که به پاکی های اخلاقی نیز مقید هستی». 
 قصد نداشتم به این زودی ها در خصوص نماینده اصول گرای مردم شهرستان های محلات و دلیجان مطلبی بنویسم ولی وجود برخی شایعات که اخیرا از کانون شیفتگان قدرت نه خدمت  صادر می گردد مرا مجبور به نوشتن این مطلب کرد . سلیمی به لحاظ  داشتن تحصیلات حوزوی  سیاستی را  دنبال می کند که حضرت علی (ع)آن را در سخنان خود برای کارگزاران نظام تشریح کرده است  . سیاستی که در آن دروغ جایی ندارد و این فرصتی شده برای افرادی که اخلاق را در مکتب اندیشه های ماکیاول آموخته و اکنون در آستانه نزدیک شدن به انتخابات دور بعد مجلس  عملکرد ارزشی ایشان را زیر سوال می برند تا جایی برای خود در قدرت باز کنند . نکته جالب  این حکایت آن است که افراد مورد نظر  بیشترین حمایت ها را از طرف ایشان در طول سال های گذشته دریافت کرده اند و وقتی ایشان به جمعی وارد می شد قبل از ما از پیش پای او بلند می شدند و تا چندین بار دست به سینه  تا کمر خم نمی شدند و خیر مقدم نمی گفتند نمی نشستند .  
حقیر به سهم خود و در جای خود به عملکرد ایشان انتقاد کردم و جالب است بدانید بهای انتقاد های گاه و بیگاه خودرا هم پرداخت نموده ام و اکنون در این مقطع هم به سهم خود از عملکرد ارزشی ایشان حمایت می کنم و اجازه نخواهم داد افکار عمومی جامعه به دست افرادی بیفتند که بویی از انسانیت ُ معرفت و اصل خدا محوری در کارها نبرده اند .  
   

پس من اینجا چه کاره ام؟

 

روزی فردی در حالی که به سختی بر اثر نیاز به رفع حاجت به خود می پیچید  با سرعت وارد آبریزگاه مسجدی شد . در کنار این مبال(توالت ) چند آفتابه پر از آب قرار داشت . یکی از آنها را برداشت که با خود ببرد . فردی که وظیفه پر کردن آفتابه ها را داشت و  در کنار توالت ها نشسته بود ناگهان مچ دست او را گرفت و گفت این آفتابه را زمین بگذار و آن یکی را بردار ! 

 فرد نیازمند که فرصتی برای جدال کردن نداشت تنها پرسید چه فرقی می کند؟ 

 نگهبان توالت ها گفت : اگر هر کس بیاید و خودش هر آفتابه که دلش می خواهد را بردارد و ببرید پس من اینجا چه کاره ام؟!  

حکایت کار کردن ما در این شهر شده دقیقا مثال بالا .   

افرادی  که همیشه منافع شخصی خود را بر منافع شهر ترجیح داده و در کارنامه خود هیچ قدم خیری در زندگی  بدون هدف و منظور دنیایی  بر نداشته اند  برای اینکه ثابت کنند هنوز هم در شهر کاره ای هستند و دیده شوند حاضرند در نقش همان نگهبان آفتابه ها هم که شده شان خود را پائین بیاورند !  

این افراد قصد دارند عقده حقارت کارهای نکرده خود را با نقد ناجوانمردانه کارهای کرده دیگران جبران کنند .  

 این کمترین و کوچکترین خدمتگذار مردم شریف شهر نراق  برای ارائه خدمت در شان  شهروندان فرصتی برای جدال کردن بااین گروه اندک فرصت طلب را ندارم و متاسفانه این افراد معلوم الحال از این موضوع نهایت سوء استفاده را می کنند .  

تنها به این نکته اشاره می کنم که در کتاب خاطرات سالهای خدمت من تمامی رفتار ها و کردارهای آنها برای نسل آینده در قالب گزارشات روزانه  ثبت وضبط خواهد شد .  

باشد تا نسل های آینده  بخوانند و قضاوت کنند وقتی که ما نیستیم ولی تاریخ ما هست .

 

گرکانی سریال زاینده رودو نراقی برنامه اقتصادی...!

این روز ها سریالی از  سیما  به کارگردانی حسن فتحی  پخش می شود که داستان فیلم  قتل یک جوان اصفهانی است به دست یک بازیکن ملی پوش و مابقی داستان ...  در این سریال در هر قسمت چندین بار از فردی نام برده می شود به اسم آقای گر کانی  که در این داستان  دلال  خرید و فروش بازیکنان به تیم ها است . گر کانی شخصت متقلبی است که در معرفی افراد به تیم ملی نقش دارد ُ حرف های او اساسا دروغ است و این بازیکن را به اصفهان برده و از او سوء استفاده کرده است . در یکی از قسمت ها قرار بود  آقای گر کانی در برنامه 90 از این بازیکن قاتل حمایت کند که آنهم  دروغ از آب درآمد .بازیکنانی چون کریم باقری و آرش برهانی هم مرتب خطر گرکانی را به مهران سارنگ و خانواده اش متذکر می شوند .  تابحال هیچ تصویری از این شخصیت پخش نشده است که این خود از شگرد های کار تبلیغات و  رسانه است . 

 اما نکته ای که باعث شد این مطلب را بنویسم  انتخاب  فامیلی گرکانی برای این شخصیت است .  خوب است بدانید گر کان نام روستایی است در استان مرکزی  از توابع شهرستان  آشتیان . روستایی  که بعضا سابقه  و قدمت  آن از خود آشتیان  هم در طول تاریخ بیشتر است و شخصیت های علمی ادبی  بسیاری داشته و در حال حاضر هم دارد  مانند آیت الله  محسنی گرکانی رئیس دیوان عالی کشور . ما در فوتبال کشور شخصیتی داریم به اسم  امیر رضا واعظ آشتیانی به نظر حقیر انتخاب نام گرکانی برای این شخصیت منفی کاملا با هدف و منظور صورت گرفته است .  عدم دقت در نظارت بر تولیدات ملی  می تواند چنین  خسارت های معنوی را بر جای  گذارد . مخاطبان این سریال برای همیشه  با فامیل گرکانی و کلمه گرکان مشکل خواهند داشت . این تاثیر لایه  های پنهان کارهای تبلیغاتی است که فقط کارشناسان رسانه و تبلیغات اهمیت آن را درک می کنند  .

اما طبق روال معمول این وبلاگ که قرار نیست چیزی در آن  بنویسیم که به نراق ربطی نداشته باشد شما را آشنا می کنم با کاری مشابه از این دست که متاسفانه دو سال پیش با اسم نراقی از سیما و به منظور تخریب چهره  فرهنگی نراق پخش شد . داستان از این قرار بود که فردی تازه به دوران رسیده وسرشار از عقده های روانی خود کم بینی متولد یکی از شهر های مجاور  چندی پیش پایش به صدا و سیما باز شد و چندین برنامه به سفارش این سازمان ساخت . در یکی از این برنامه ها که موضوع  آن  اقتصادی  و پرداخت مالیات و راه ها و آثار فرار از آن بود شخصیت منفی داستان فردی بود به اسم آقای نراقی . حتی در یکی از قسمت ها نشان داد که این فرد وارد ساختمان اداره دارایی شهرستان نراق می شود این در حالی است که اصلا شهر نراق  تا بحال اداره دارایی نداشته و ندارد !!!

در زمان پخش این سریال چندین نفر از دوستان که حتی نراقی هم نبودند تماس گرفته و به نوعی این نامگذاری قبیحانه را نقد کردند و حتی در  نشست هایی که با نراقی های مقیم مرکز داشتیم به شدت پیگیر برخورد قاطع از طریق مراجع قضایی با فرد مورد نظر بودند ولی در شرایط آن روز  مصلحت ندیدیم که این بحث به سطح عوام کشیده شود .

ذکر این  داستان نشان می دهد که اگر افراد متعهد و سالم به لحاظ فکری در رسانه ملی نباشند این ابزار تبلیغاتی مهم که قاعدتا می بایست وفاق ملی ایجاد کند بر عکس چه آسیب هایی می تواند واردکند. آسیبی که جبران آن به این راحتی ها برای نظام میسر نیست .

 

انهدام رکن چهارم دموکراسی در شهرستان دلیجان!!!!

 

چند وقت پیش در  یکی از پست  ها  مطلب  انتقادی نوشتم با این  تیتر   ( تعطیلی رکن چهارم دموکراسی در شهرستان دلیجان )

انتظار داشتم  بتوانم  در حد  بضاعت خود تلنگری بزنم به مسئولین مربوطه و  افراد صاحب قلم ولی ظاهرا نتیجه تلاش ما به انهدام این رکن  یعنی ((مطبوعات)) در شهرستان ختم شد و  دیگر کلمه تعطیلی مناسب وضعیت  فعلی نیست وباید به کلمه انهدام برای بیان حقیقت ماجراپناه برد .

البته در آینده نزدیک که به انتخابات مجلس شورای اسلامی نزدیک خواهیم شد   برخی از مطبوعاتی که در خدمت صاحبان قدرت و ثروت هستند پا به عرصه وجود خواهند گذاشت و بلاگ نویسانی هم در فضای مجازی ظهور خواهند کرد !

در جایگاه یک وبلاگ نویس بسیار کوچک  به دوستان فعال خود در سطح شهرستان  یادآوری می کنم کسانی که درد مردم دارند در یک مقطع خاص قلم به دست نمی گیرند و اگر بگیرند .....!

به انتظار نباید نشست!

 

شب میلاد در جلسه ای خواستم برای  جمعی از کودکان خردسال دختر در خصوص انتظار  و اینکه ما منتظر چه کسی هستیم صحبت کنم .کار بسیار سختی بود . از خود آقا مدد خواستم . چگونه می شود  این واژه را برای این بچه ها معنا کرد که از ۱۲سال بیشتر هم سن ندارند؟ 

 ناگاه به ذهنم رسید که دختر بچه ها خیلی به پدر خود علاقه دارند . باید از اینجا شروع کنم . از خط علاقه !  

به آنها گفتم آیا تابحال پدر شما به مسافرتی رفته است و شما دلتنگ او شده اید ؟اکثر آنها گفتند: بله. از آنها سوال کردم وقتی که به شما اعلام کردند که پدر قرار است بیاید چه حالی داشتید . باز همه به اتفاق گفتند: خوشحال بودیم .   

گفتم وقتی که قرار بود پدرتان بیاید خانه را تمیز کردیدُ لباس تازه پوشیدید ُ بهترین غدا ها را برایش درست کردید ُ حیاط را آب و جارو  کردید و پشت درب ایستادید تا پدر زنگ خانه را به صدا درآورد . وقتی آمد خودتان رادر بغلش  انداختید و گفتید پدر جان من منتظر تو بودم .  

حال تصور کنید که منتظر پدر هستید اما خانه را تمیز نکرده اید ُ غذا نساخته اید ُ لباس مناسب نپوشیده اید و حیاط را آب  و جارو نکرده اید ُ گلدان ها را مرتب نکرده اید . شما در خواب هستید چشمانتان پف کرده است . چندین بار زنگ خانه زده می شود و بعد از نیم ساعت ماندن پدر پشت درب شما با چشمانی پف کرده  درب را باز می کنید  در حالی که خواب آلود هستید به پدر می گویید  من منتظر شما نشسته بودم ! آیا او با دیدن حال و احوال  شما و خانه باور می کند که شما  وقعا منتظر او بودیده اید ؟ 

بچه ها گفتند: نه  

نتیجه گرفتیم که ما اگر قرارباشد منتظر واقعی باشیم حتی حق نداریم بنشینیم باید بایستیم .  

این جلسه که با جمعی کودک قرآن آموز داشتیم تمام شد.بعد از جلسه انگار تمامی  عبارات  هایی که به کار برده بودم مانند پتکی در مغزم تکرار می شد و دائما وجدانم مرا نهیب می زد .  آیا بااین تعریفی که از انتظار برای این طفل معصوم ها کردی خودت منتظر واقعی هستی ؟   

آیا تو خودت به انتظار خوابیده ایُ نشسته ای یا ایستاده ای ؟ کدامیک؟ 

خلاصه اینکه ما قرار بودید برای جمعی از فلسفه  انتظار حرف بزنیم ولی ظاهرا خودمان شرمنده  و خجل شدیم . معصومیت این جمع  بد  جوری کار دست ما داد!  

  بدجور !