شهر من نراقmoradi naraghi

شهر من نراقmoradi naraghi

به خاطر تو از خیلی چیزها گذشتم و خواهم گذشتُ تا تو باشی برای همیشه در تاریخ
شهر من نراقmoradi naraghi

شهر من نراقmoradi naraghi

به خاطر تو از خیلی چیزها گذشتم و خواهم گذشتُ تا تو باشی برای همیشه در تاریخ

جواب نامه را ندهید چون معلوم نیست ما بمانیم !!(شهید محمد رمضانی)

 

جواب نامه را ندهید چون معلوم نیست ما بمانیم . انشا ا... که می رویم در حمله

محمود عمه هم اینجا است ولی من هنوز نرفته ام پهلوش . به مادر بگوئید  که ناراحت نباشد . انشا ا... که به زودی با پیروزی بر می گردیم و در نامه بنویسید که آیا موتور را گرفته اید یا نه

حسین نباتی هم امروز آمد پهلوی ما و باباش و مسلم مرادی هم در جبهه هستند . حالشان خوب است . ما در اهواز هستیم و آموزش می بینیم . الان ساعت 9 شب است . شب شنبه است . واز دعای توسل آمده ایم . یاد شما کردم از وضع نراق برایم بنویسید . ستاد چه خبر است . بچه های ستاد را سلام برسانید . ما را دعا کنیدوامام را هم دعا کنید دیگر عرضی ندارم بجز دوری شما . کسی که  شما را فراموش نمی کند محمد رمضانی

به بابا بگوئید ما را حلال کند . امیدوارم که مرا ببخشید . تمام ناراحتیها و اذیت ها را ببخشید . به امید پیروزی رزمندگان اسلام بر کفر جهانی .

متن بالا قسمتی بود از آخرین نامه های شهید محمد رمضانی به خانواده اش که تصویر آن در صدر مطلب آمده است .

چهار سال پیش  با گروهی از بچه های ستاد یادواره شهدا تصمیم گرفتیم مستندی از خانواده معظم شهدا بسازیم . هیچ  امکاناتی جز یک دوربین هندی کم   شخصی  نداشتیم . کار با همان تک دوربین شروع شد .با دست خالی . چند تا از خانواده ها را توانستیم تصویر برداری کنیم.

نوبت به خانواده شهید محمد رمضانی رسید . هماهنگ کردیم برای تصویربرداری . پدرشهید کسالت داشت و نمی توانست صحبت کند تمامی زحمت افتاد به دوش مادر شهید . با تبسم گرمش پذیرای جمع ما شد . توضیحات مقدماتی داده شد که ما به اتفاق دوستان  حاضر می خواهیم در خصوص شهید صحبت کنیم و شما تصور نکن دوربینی در کار است هر چه دلت می خواهد از شهیدت بگو .

کار طبق معمول شروع شد. تمامی سعی من این بود که  تصویر برداری از چارچوب خشک گزارشی خارج شود و برویم دنبال نگفته ها .

در همین حال و هوا بودیم که مادر شهید گفت محمد خیلی زیبا و مقبول بود . می خواستم دادمادش کنم . بعد رفت سر گفتن یک دادستان .

اشاره کرد من چند سال پیش یک عصر پنج شنبه که سر قبر محمد بودم دیدم محمد اوضاعی اومد سر قبر برای خواندن فاتحه . بعد از رفتن اون کلی گریه کردم و به محمد گفتم مادر اگر زنده بودی الان مثل اون زن و بچه دادشتی ،آرزو داشتم تو را داماد کنم . شب همان روز در حالت خواب و بیداری محمد را دیدم که آمد پیشم . رو کرد  به من گفت مادر چرا اینقدر گریه میکنی ؟ باز گفتم محمد جان آرزو داشتم دامادت کنم . برات زن بگیرم .هم سن و سال های تو همه الان زن و بچه دارن .  در حال گفتن همین مطلب بودم که محمد دست یه دختر را گذاشت توی دستم . گفت چرا ناراحتی می کنی ؟ . من زن دارم . این هم زنم . در همین حال محو تماشای دستای اون دختر شدم . توی عمرم چنین دست هایی ندیده بودم . آنقدر زیبا بود که یاد م رفت به صورتش نگاه کنم. ناگهان ازاین حالت بیرون آمدم . از آن به بعد دیگه به خاطر اینکه محمدم را داماد نکردم گریه نکردم . خدا بهش حوریه داده بود . حوریه ای که من طاقت دیدن دستاش را هم نداشتم چه برسد به دیدن صورتش .

این خاطره را از مادر شهید رمضانی ثبت کردیم . یادش گرامی و راهش پر رهرو باد .   

نظرات 14 + ارسال نظر
سارا شنبه 12 مهر 1393 ساعت 10:51 ق.ظ

سلام
من دیشب خواب دیدم که پرونده یک شهید به نام رمضانی در دستم است و برایش گریه میکنم. این بود که وبلاگ شمارو پیدا کردم
روح تمامی شهدا شاد...

شهدا زنده اند و نزد خدای خود روزی می خورند . فهم این موضوع خیلی خیلی سخته . من که عقلم از درک این واقعیت عاجز است .

محمد جمعه 23 دی 1390 ساعت 01:28 ب.ظ

سلام
هردفعه می امدم تو وبتون خیلی ساده از کنر این مطلب رد میشدم به خودم میگفتم نراق این شهیدا رو نداشت وب نویسا نراق بی مطلب میموندن همه وبلاگا از شهداس اما این مطلب رو که خوندم واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم.
راهی هست که به مطالب بیشتری از این قبیل دس رسی داشته باشم کتاب مجله یا وب؟؟؟؟
مرسی از شما اقای مرادی

سلام محمد . مطالب این وبلاگ کپی پیست نیست . تماما نوشته های خودم است . باید وبلاگ نویسان نراق با ذوق هنری خود تولیداتی جذاب داشته باشند تا ارزشی را منتقل کند .

رمضانی یکشنبه 13 آذر 1390 ساعت 06:28 ق.ظ

سلام مهندس مرادی
ببین یک تیکه کاغذ از یک شهید شهرمان نراق محمدرضا رمضانی چه تراوشاتی از افکار جوانان و رزمندگان دفاع مقدس بروز می کند .
یادم می آید چند مدت قبل نوشته بودی اولویت نوشتاری در خصوص شهید و جانباز و... را به سلحشوران شهرمان نراق اختصاص خواهید داد .
می بینی گرد غریبی و غربت با این اقدامات از شهر برچیده خواهد شد . این ایام همه در حال مطالعه وبلاگ های نراق هستند تا اندوخته ای کسب کنند و از برکت شهدا زندگی اشان را معطر سازند .
همین دیروز چقدر صلوات و فاتحه در انتهای نوشته ها فرستاده شد تا اندوخته ای برای آخرتمان گردد .

سلام . متاسفانه زنده نگه داشتن یاد شهدا در نراق محدود شده بود به پنج شنبه ها سر گلزار اون هم با خواندن یک فاتحه و برگزاری سالی یک بار یادوره شهدا . بعد هم کار ها تعطیل تا سال بعد .
اما واقعیت این است که شهدا را باید بر سر سفره های خودمان میهمان کنیم . باید احساس کرد که آنها زنده هستند و بیش از دیگران به فکر نظام و حاکمیت دینی آن هستند .
همه ما این جمله عبارت قرانی شهدا زنده اند و نزد خدا روزی می خورد را هر روز تکرار می کنیم ولی واقعیت این است که هیچ تفاوتی بین شهدا و اموات خودمان قائل نیستیم . همان کارهایی که برای اموات می کنیم برای شهدا هم انجام می دهیم .
اگر یاد گرفتین که می شود با توسل به شهدا مشکلات سر راه را حل کرد اونوقت شهدا را زنده دانسته ایم .
اگر جوان بسیجی نراق برای قبولی در کنکور به شهدا متوسل شد و از آنها استمداد طلبید هنر کرده است . به نظر من قبر شهید سید غلام رضا باشی منبع فیض و رحمت خداوند متعال است . هر کس که در نراق مشکل علمی دارد باید سر این قبر دو زانو نشسته و از روح بلندش استمداد بطلبد .
البته همه شهدای ما منبع فیض و رحمت الهی هستند ولی به نظر من هر حاجتی را باید از شهیدی درخواست کرد .
انشا ا... خداوند به همه جوانان شهر توفیق دهد هر کدام به سهم خود این حقی که شهیدان به گردنمان دارند را پاس بداریم .
عزت و سربلندی دنیا و آخرت ما در گرو رضایت آنها است .

دوست شنبه 12 آذر 1390 ساعت 08:27 ب.ظ

روحشان شاد و یادشان گرامی باد

نباتی جمعه 11 آذر 1390 ساعت 11:27 ق.ظ

شوخی های رزمندگان شهر نراق در دفاع مقدس

آذر ۱۳۶۰ بالغ بر بیست و پنج نفر از سلحشوران شهر نراق پس از حصر آبادان در جبهه محمدیه دارخوین استقرار داشتند .
ای سلام . حاج مسلم مرادی تو اینجا برا چی اومدی؟
اومدم هم سری به شماها بزنم و من هم دل دارم بیام جبهه .
سه روز گذشت و حسین نباتی همیشه شلوغ سناریوی یک برنامه مفصل را می چینه . چون نام فراموش شده می گیم محمد رضا رمضانی .محمد نامه ای بنویس از قول ... زن مسلم مرادی. فلانی تو هم نامه رسان باش . فلانی تو هم برای مسلم نامه را با آب و تاب بخوان . و وسط خواندنت هی بگو مسلم ولش کن نمی خواد بقیه اش را بدانی.
فلانی تو هم تنور جریان را داغ کن و بگو نه بابا بذار هر اتفاقی رخ داده بدونه .و.........................
حاج مسلم بیا هنوز نیو مدی یک نامه فوری از شهر نراق برات اومده .
بازش کن بخون ببینم چی نوشته.
بیا باز کردم همسرت نوشته شاید محرمانه باشه . نه بابا ما که دیگر ازمان گذشته بخونش .
...مسلم من و بچه ها خوبیم . ولی دو روز بعد از رفتنت ضد انقلاب ها رفتند توی مغازه ات و سنگ پرانی کرده و تقریبا همه شیشه ها را شکسته و از بین برده اند و یک نامه هم انداخته اند که سزای عمل جاسوس همین است . باز از فعالیتت دست بر نداری خانه ات را به آتش کشیده و روی سر زن و بچه ات خراب می کنیم .
مسلم از سنگر خارج شده و ناراحت . حسین نباتی کمین کرده سر می رسه مسلم بیا بریم آبادان کاری پیش آمده.
برو بابا دست به دلم نزن.
چی شده مسلم ؟
بی وجدان ها ضد انقلاب رفته مغازه و همه شیشه ها را شکسته اند.
حسین جون برو بلیط تهیه کن تا همین امروز برگردم نراق.
آخه تو تازه اومدی وچندین ساعت انبساط خاطر و ناراحتی و خوشحالی و ............پایانی ندارد .
شب دور هم تو سنگر نشسته اند و همه می گویند بابا این یک شوخی بود.
بیا محمد رضا رمضانی هم شاهده .
حالا مسلم قبول نمی کنه و راضی نمیشه . می گه می خواهید من بمانم جبهه و شهید شوم .
بیست سال بعد حاج مسلم مرادی در تاریخ۱۰/۴/۱۳۸۱ به رحمت خدا پیوست .
برای شادی روح مرحوم مسلم مرادی و شهید محمد رضا رمضانی و دیگر اموات فاتحه .

سلام . بنده هم واقعی بودن این مزاح را تایید می کنم. البته بخشی از آن واقعیت داشت . افراد ضد انقلاب در نراق بچه های انقلابی را تهدید به مرگ می کردند. مغازه حاج مسلم در واقع شده بود یک پایگاه بسیج . چند تا از شاگرد های حاج مسلم به شهادت رسیدند .
مرحوم حاج مسلم یک روز یک خاطره خیلی عجیب برای من تعریف کرد که نمی دانم چه مقدار از آن صحت دارد
امیدوارم دوستان مطلع کمک کنند برای روشن شدن این مطلب .
موضوع از این قرار بود که حاج مسلم از یک مقطعی دیگه به جبهه نرفت . من بعد ها علت را ازش جویا شدم . در جواب گفت در یکی از حمله های بچه ها از جیب یک عراقی کشته شده نامه ای بیرون آوردن که خطاب به مادرش بود . در نامه نوشته شده بود مادر من به زودی راه زیارت امام رضا(ع) را برایت باز می کنم .
از این تاریخ به بعد ظاهرا حاجی در جنگیدن با عراقی ها دچار تردید می شود .
به هر حال حاجی به گردن بچه های حزب الهی نراق حق زیادی دارد . امیدوارم در آن دنیا دوستان شهیدش دستش را بگیرن و دراین دنیا برای شادی روحش فاتحه ای قرائت نمایند .

قاسم جمعه 11 آذر 1390 ساعت 10:44 ق.ظ

خواستگاری یک رزمنده از خانواده ای که دختر نداشت

آذر ۱۳۶۰ بالغ بر بیست و پنج نفر از سلحشوران شهر نراق در جبهه محمدیه دارخوین در جاده آبادان حضور داشتند . پس از حصر آبادان .
رزم و راز تمام شده بود .نیاز به انبساط خاطر بود . قاسم آقا حسینی و محمد رضا رمضانی انتخاب شدند . قاسم تو سنی ازت گذشته چرا زن نمی گیری ؟ آخه کیا بگیرم اینم تو این شرایط جنگ .
محمد رضا رمضانی یک خواهر مومن و قشنگ داره می خواهی باهاش صحبت کنم وقتی نراق رفتیم بریم خواستگاری.
آخه زشت نیست تو عالم رفاقت ؟
نه بابا محمد هم خوشنود می شه .
اواسط بهمن ۱۳۶۰ قاسم جعبه شیرینی به دست می ره منزل نیره خانم و حاج غلامعلی . دوستان هم که از قبل برنامه ریزی کرده بودند شیرینی ها را می خورند و یکی از دوستان در چادر زنانه وارد می شه و قاسم به احترامش بلند می شه و خنده دوستان قضیه را لو می دهد که ای بابا محمد رمضانی اصلا خواهری ندارد .

خدا وکیلی الان به قاسم بگی از فرط فراق شهید محمد رضا رمضانی توی میدون شهر نراق گریه می کنه .


سلام. خدا به شما خیر دنیا و آخرت را بدهد که این داستان را ذکر کردید . خیلی خیلی جالب بود . این داستان می تواند سوژه یک فیلم کوتاه طنز باشد که حقیقت هم دارد .
خودم از قاسم آقا حسینی موضوع را تحقیق می کنم و اگر خدا بخواهد داستان آن را خواهم نوشت . داستانی که شخصیت های آن حقیقی و بچه های نراق هستند .
باز هم تشکر می کنم.

رمضانی جمعه 11 آذر 1390 ساعت 10:23 ق.ظ

محمدرضا رمضانی در بیت المقدس ارجعی الی ربک شد .

اول مهر ۱۳۶۰ و بازگشایی مدارس بود . از دبیرستان حاج عباس معصومی شهر نراق به بسیج تماس گرفتند یکی بیاد برای دانش آموزان کمی صحبت کند.محمد رضا رمضانی قبلا طلبه بود و فن بیان داشت و در جذب حداکثری نیرو پر توان .
ساعت هشت صبح همه سر صف شدند محمد هجده ساله با جرات و طمانینه گفت :
یا ایتهاالنفس المطمئنه . ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی.
تو ای روح آرام یافته به سوی پروردگارت باز گرد . در حالی که هم تو از او خوشنودی و هم او از تو خوشنود است .
و...
با صدای صلوات دانش آموزان سال تحصیلی جدید آغاز شد .
هشت ماه بعد و روز قبل از آزاد سازی خرمشهر محمدرضا رمضانی در عملیات بیت المقدس ارجعی الی ربک شد .
پای میله پرچم پر افتخار وطنم و نقطه ایستادنش هنوز برایم با ارزش و قابل احترام است .

سلام . شهید محمد یک تفنگ بادی داشت که من خیلی تو کفش بودم . بعد از شهادت چند بار خواستم از طریق برادرش مجتبی او ن را بخرم ولی موفق نشدم. هر وقت اقدام کردیم برای خرید نیره خانم (مادر شهید) گفت نه این یادرگار محمد است . امیدوارم این تفنگ هنوز در خانه شهید باشد تا بتوانیم به موزه شهدا انتقال دهیم البته با موافقت پدر و مادر شهید .
یادشان گرامی باد هنوز شیطنت های عبد الله محمودی ، محمد رمضانی ، حسن و حسین جوادی و...... به خاطرم است .

از طرف نیره قجری جمعه 11 آذر 1390 ساعت 09:39 ق.ظ

سلام. مادر شهید محمد رضا رمضانی نقل می کند قبل از انقلاب در مقطع راهنمایی خیلی از دانش آموزان پیشاهنگ بودند و یا فی الجبار یا با علاقه به یک فعالیت مشغول بودند تا سرگرم باشند و هنری پیشه کنند .
محمد من و محمد اوضاعی که همکلاس بودند پول های کمشان را روی هم گذاشته بودند و یک پاکت کیک خریده بودند و در سطح شهر و یا داخل مدرسه به فروش می رساندند . بعضی پیشاهنگ ها نیز شیر داغ و بعضی لبو و عده ای شکلات و ... به فروش می رساندند . سود حاصله از یک پاکت کیک دو قرون می شد که با هم نصف می کردند . علی رغم اینکه دوست داشتند جرات هم نمی کردند خودشان بخورند چون باعث ضرر می شد .
عصر یک روز پاییزی از کوچه حاج شیخ عباس رد می شوند و به سمت مسجد جامع نراق که می رفتند محمدم می گوید بیا برویم منزل حاج غلام قاسمی و یک سری به ننه بگم من بزنیم . داخل منزل که می شوند بعد از احوالپرسی به مادرم کیک تعارف می کنند و آن پیر زن هم به خاطر اینکه این بچه ها ناراحت نشوند یک کیک بر می دارد و روی طاقچه اتاقش می گذارد . محمدها ناراحت از این تعارف می شوند و می رند تو نقشه . چشم مادرم کم سو شده بود تا اینا خداحافظی کنند و از اتاق بیرون میان محمدم سریع از لب طاقچه کیک را برداشته و شبیه به اینکه دارند فرار می کنند از منزل بیرون می آن.
مادر پیر من که اسم اصلی اش صدیقه ولی به آن ننه بگم می گفتیم بعد میره کیک را بخوره می بینه سر جایش نیست.روز بعد ماجرا که من رفتم به مادرم سری بزنم این موضوع را برایم گفت و کلی باعث خنده و مزاح ما شد . می خوام بگم شیطنت و شلوغی آنها نیز شور و شعف را در منزل ایجاد می کرد .
شادی روح همه شهدا و شهید بیت المقدس محمد رضا رمضانی و شفای پدرش حاج غلامعلی سه صلوات .

سلام . سر کار خانم قجری
حکایت جالبی بود . کلی خندیدیم .
منتظر نظرات بعدی شما هستم . البته من یقین دارم دزدین کیک کار این محمد اوضاعی بوده
سوژه خوبی است برای اذیت کردن این محمد آقا . در ضمن خدا همه اموات به ویژه ننه بگم را بیامرزد .
کاربران محترم لطفا برای شفای پدر شهید رمضانی هر کدام 10 صلوات نذر کنید .

ترابی چهارشنبه 9 آذر 1390 ساعت 06:23 ب.ظ http://www.amrebemaruf.blogfa.com

سلام آقای مرادی
مطلب بسیار خوب و عالی بود در وصف حال شهید.فقط اینو هم بگمک پدر شهید چند سالی است که به خاطر بیماری در وضعیت بدی به سر می برد
دوستان اگر عیادتی از خانواده این شهید داشته باشند خیلی خوب هست

سلام . البته عیادتی که باعث زحمت نگردد.

فدایی آقا سه‌شنبه 8 آذر 1390 ساعت 02:16 ب.ظ http://www.naraghi313.blogfa.com

دوباره سلام بر منتظر و سرباز آقا.ادامه.کامنت قبلی.خلاصه میخواستم بگم ...ما هر چه داریم از شهدا داریم ...فقط باید ...دستاوردها را حفظ کنیم دشمن یواش یواش ...داره ..جلو میاد و ما متوجه نیستم ..موقعی می فهمیم که کار از کار گذشته پس باید به هوش باشیم ببخشید ...منتظرین آمام زمان (عجل الله به هوش باشید ...امام حسین علیه السلام توسط منتظرانش در (کوفه)شهید شد ...خیلی برداشتها میشه از این جمله داشت ....که جایی فکر دارد ...به درود ..پیشاپیش منتظر حضور پر مهرتان هستم .ببخشید ...
.دفعه قبل ..یادم رفت ...معرفی کنم ...

سلام . بله دقیقا درست است . منتظر باید منتظر واقعی باشد .

[ بدون نام ] سه‌شنبه 8 آذر 1390 ساعت 02:07 ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و درود خدا بر شما
خوبین
آقامرادی ....ایام سوگواری سید الشهدا را تسلیت عرض میکنم ..
.مطلب پست عالی ،استفاده کردیم ...خدا خیرتان ..بدهد ...برا سلامتی و تعجیل در فرج آقا صلوات .
پیامبر اکرم (ص):
کربلا پاک ترین بقعه روى زمین و از نظر احترام بزرگترین بقعه‏ ها است والحق که کربلا از بساط هاى بهشت است

..........$.................##
............$.............#.....*
.............$..........$$
..............$.............$.
...............$...............$
...............$.................$
....$..........$...................$$
.....$.........$.......................$$$..............$$......$
......*$$$$*..............................$$$$$$$...$$$$$......................$
.....................................................................$..........#...........$
.........$...$.......................................................$........................$
...............................................................$..$....$......................$
...........................................................................$....................$
.............................................................................$$.............$$
.................................................................................$$$$$$$

امیرالمومنین علیه السلام خطاب به خاک کربلا فرمود:
اینجا قربانگاه عاشقان و مشهد شهیدان است شهیدانى که نه شهداى گذشته و نه شهداى آینده به پاى آنها نمى‏رسند.چه خوشبویى اى خاک! در روز قیامت قومى از تو به پا خیزند که بدون حساب و بى درنگ به بهشت روند.

امام باقر سلام الله علیه:
اگر مردم می ‏دانستند که چه فضیلتى در زیارت مرقد امام حسین علیه السلام است از شوق زیارت می مردند.

امام صادق سلام الله علیه:
کسى که مى‏خواهد در همسایگى پیامبر(ص) و در کنارعلى (ع) و فاطمه (س) باشد زیارت امام حسین (ع) را ترک نکند

اللهم عجل لولیک الفرج
و جعلنا من اعوانه و انصاره
و المستشهدین بین یدیه
و من الله توفیق
یاعلی

سلام . فدایی آقا
از اینکه می بینم شما هم به سهم خود با مطالب ارزشی فضای مجازی را پر می کنید بی نهایت خرسندم . امیدوارم فردای قیامت این نوشته ها در کارنامه اعمال من و تو نوری باشد در تاریکی قبر و قیامتمان .
حمید جان به هر بهانه ای مطلب بنویس و نگران مخاطب آن نباش .
من تابحال وبلاگ شهر من نراق را به هیچ کسی معرفی نکرده ام و از هیچ کسی هم نخواستم که مرا لینک کند .
اوایل کار بعضی روز ها حتی یک کاربر هم نداشتم .
برایت آرزوی موفقیت دارم .
به امید روزی که افتخار لینک شدن به یاران مهدی فاطمه(س) را پیدا کنیم .

رمضانی سه‌شنبه 8 آذر 1390 ساعت 11:31 ق.ظ

سلام آقا مهندس
در صورت امکان برای اینکه در جستجوی اینترنت یک شهید دیگر شهرمان را معرفی نمائیم در سر تیتر نوشته شود :

شهید اهل نراق محمدرضا رمضانی:جواب نامه را ندهید چون معلوم نیست بمانیم!

هادی سه‌شنبه 8 آذر 1390 ساعت 09:05 ق.ظ

کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق
پرنده‌تر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی
بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته
بداده وام داران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده
کجایید ای نوای بی‌نوایی
در آن بحرید کاین عالم کف او است
زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورت‌های عالم
ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کاین نقش سخن شد
بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق
که اصل اصل اصل هر ضیایی

سلام . هادی جان . بسیار پر محتوا است این شعر ارسالی . دستت درد نکند .

دوست دوشنبه 7 آذر 1390 ساعت 10:43 ب.ظ

در حالی که چشمی پر از اشک دارم یاد شهدا برایم زنده شد اون زبان ساده و خودمانی چقدر زیبا همنشینان سفره اباعبدا... روحشان شاد و یادشان گرامی باد

سلام دوست عزیز
قصد از نوشتن این مطلب جدای از ذکر یاد و نام شهدا همین بود که می توان از یک تکه کاغذ باقی مانده از شهدا هم بهانه ای برای مطلب نوشتن پیدا کرد . امیدوارم دوستان خوبم در بسیج سوژه یابی کنند و به هر بهانه ای تاریخ شفاهی 8 سال دفاع مقدس را مکتوب نمایند .
الی ماشا ا... بهانه زیاد است برای نوشتن .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد