شهر من نراقmoradi naraghi

شهر من نراقmoradi naraghi

به خاطر تو از خیلی چیزها گذشتم و خواهم گذشتُ تا تو باشی برای همیشه در تاریخ
شهر من نراقmoradi naraghi

شهر من نراقmoradi naraghi

به خاطر تو از خیلی چیزها گذشتم و خواهم گذشتُ تا تو باشی برای همیشه در تاریخ

به قول و تعبیر حاج آقا نوروزی مشکل مرکز درمانی حل شد !!!

نفر جلویی آقای شنتیایی است

 

 

حدود 35 سال پیش حاج روح الله شنتیایی خیر بزرگ شهر نراق با هزینه شخصی خود درمانگاهی را ساخته و آن را جهت رفاه حال مردم در اختیار مرکز بهداشت قرار داد . 5 سال پیش هم حاج ماشا الله بیابانگرد یک دستگاه آمبولانس مزدا با تجهیزات کامل به این مرکز اهدا نمود . در مقابل این مساعدت ها انتظار می رفت که دولت هم جهت رفاه مردم این مرکز را مجهز و پزشک آن را تامین می نمود . امروز با خبر شدم مرکز درمانی نراق به علت نبودن اعتبار از یک درمانگاه شبانه روزی به یک مرکز درمانی تا ساعت اداری تبدیل شده است و متاسفانه چنانچه شهروندان خارج از ساعت اداری نیاز به درمان داشته باشد باید خود را به دلیجان یا کاشان برساند .

این پیشرفت را ابتدا به شورا ی شهر ، و بعد به همگی مسئولینی که موجبات آن را فراهم نمودند تبریک عرض نموده امید داریم که یکی دو سال دیگه همین  مرکز پاره وقت را هم جمع کرده و خیال مردم را از بابت بهداشت و درمان راحت کنند تا دل کنده برای هر درد سری راهی دلیجان گردند .

خداوکیلی ما هیچی اگه آقای شنتیایی یکی دو سال دیگه بیاد نراق ببینه تو درمانگاهش گوسفند جا کردن چه حالی میشه ؟!!!

  

افسردگی ناشی از حسادت با دیازپام درمان نمی شود!!!

 

از نگاه مرحوم  فاضل نراقی حسد در بین امراض نفسانی از همه بزرگتر ، مخرب تر ،خبیث ترین و بدتر است .

ملا احمد نراقی در کتاب اخلاقی معراج السعاده خود  حسد را اینگونه تعریف می کند : حسد عبارت است از تمنای زوال نعمت از برادر مسلم خود، از نعمت هایی که به صلاح او باشد .

اگر کسی نعمتی را در دیگران ببیند و مثل او را برای خود بخواهد به آن غبطه می گویند که نه تنها مزموم و ناپسند نیست بلکه به آن سفارش هم شده است و این نباید با حسادت اشتباه گرفته شود .

نراقی معیار تشخیص حسادت را آن می داند که انسان نعمتی را برای خود بخواهد ولی آن را برای برادر دینی خودنخواهد .

در نگاه نراقی حسود فردی بیچاره و پیوسته محزون و غمناک است که به لحاظ حسادتی که به افراد می ورزد ثواب و حسنات طرف مقابل را زیاد می کند و درجه او را بلند می گرداند و به جهت غیبتی که حسود از افراد می کنند و سخنی که در حق او می گوید گناه او بر دوش خود می گیرد و اعمال نیک خود را در دفتر اعمال او منتقل می نماید .

فاضل نراقی در بیان این نکته که چرا این صفت بدترین رذایل اخلاقی است و حسود شریر ترین افراد است می گوید : حسود با حسادت خود در واقع خلاف اراده  خدا را می طلبد . کسی که به نعمتی می رسد در واقع از فیض خدا بهره گرفته است و مشیت و اراده او چنین اقتضا نموده که آن نعمت به بنده برسد ولی حسود مسکین نابودی آنرا می خواهد و این نیست مگر نقض مقدرات الهی و اراده ای خلاف اراده خدا و حسود در واقع خدا را دارای نقص می داند و خدا را العیاذ با الله جاهل می داند. آنچه خدا می کند محض خیر و صلاح افراد است پس حسود در حقیقت دشمن خیر و طالب شر و فساد است و به همین دلیل انسان حسود شریر ترین مردم است و چه خباثتی از این بالاتر که کسی از راحت دیگران ناراحت باشد .

نراقی به استناد آیات و روایات در کتاب معراج السعاده خود حاصل کار حسود را ذایل شدن عبادات و کارهای نیک و غم و غصه و اندوه می داند .

به نظر این حقیر بیشتر امراض روحی و اعصاب و روان نتیجه همین خلق و خوی پلید حسادت است که ما سعی داریم آنرا با قرص های دیازپام و آرام بخش های مختلف آنرا درمان کنیم ولی درمان واقعی بخش اعظمی از این بیماریها ی عصبی که منشاء روحی دارد مبارزه با خصلت پلید و شیطانی حسادت است .

شما در این خصوص چه نظری دارید ؟      

حق ندارید هیچ کس جز خودتان را ملامت کنید !!!

معمولا افراد یا گروه ها برای اینکه بتوانند رای مردم را جذب کنند قبل از انتخابات برنامه ها ، طرح ها و اقدامات خود را از طرق مختلف به اطلاع مردم می رسانند و بعد از اینکه مردم به برنامه ها رای دادند در طول مدت مسئولیت آنها خواستار جامه عمل پوشاندن به آنها خواهند شد . متاسفانه در شهر ما بعضی ها چنان خیالشان از بابت رای مردم راحت بود که حتی به خود اجازه ندادند عکسی برای تبلیغات چاپ کنند تا چه برسد به ارائه طرح و برنامه، حالا هم  خود را پاسخگوی هیچکس یا گروهی نمی دانند . به قول معرف به جای بدهکار مردم اکنون  طلبکار آنها  شده و اعتقاد دارند که توده مردم درک صحیحی از واقعیت های پیرامون خود ندارند .

جای این سوال مطرح است که وقتی این مردم به پای صندوق رای می رفتند و شما را به عنوان نماینده خود انتخاب می کردند مردمی فهیم ، دانا و کار درست بودند ولی حالا که مطالبات خود را پیگیری می کنند باید انگ نفهمی به مردم زد و آنها را برای حفظ آبروی کذایی از مسئولین پنهان کرد!

همانطور که می دانید توصیه اکید حضرت علی(ع) به فرمانداران و استانداران زمان خود حضور بی واسطه در بین مردم بود و همیشه به این موضوع تاکید داشتند که موانع این تماس مستقیم را بردارید و در بین توده مردم ظاهر شوید حالا افرادی در شهر ما به این نتیجه رسیده اند که مسئولین نباید مستقیم با مردم در تماس باشند و نه تنها خود زمینه این حضور را فراهم نمی کنند بلکه اگر به طریقی مقدمات این کار توسط افرادی دیگر فراهم گردد به خود اجازه می دهند با زدن برچسب تند رو و احساساتی و ... شخصیت دیگران را زیر سوال ببرند . در حال حاضر بیش از این به صلاح نمی بینم موضوع پیش آمده را باز نمایم ولی چنانچه این تخریب ها ادامه داشته باشد این حق را به خود خواهم داد که از این طریق دیدگاه برخی اعضاء منفعل شورا را صراحتا به نقد کشیده تا افکار عمومی در جریان واقعیت ها ی جاری شهر قرار بگیرند و قضاوت درست بودن یا نبودن آنرا را به مردم خواهم سپرد .

اما در این بخش روی سخنم با جوانان شهر است اگر وضع به همین منوال بگذردو شورای شهر را از حالت انفعال خارج نکنید و  مطالبات خود را مطرح و پیگیر تحقق آن بخصوص در بخش اشتغال ، مسکن و امور رفاهی نباشید در آینده حق ندارید هیچ کس جز خودتان را ملامت کنید !!!

قانونا شورا باید جلسات خود را علنی برگزار کند تا مردم در جریان امور و پیگیری ها قرار بگیرند و این حق مردم است که بدانند رای آنها به افراد درست بوده است یا خیر و اگر شما نخواهید و مطالبه این حق را نکنید کسی به شما نخواهد گفت که تشریف بیاورید بینید که ما چه گلی به سرتان می زنیم .

خداجون بیخیال ما شو !!!

خدایا تو بنده خوب خیلی داری ولی من به جز تو خدایی ندارم .

خدایا اگه می بینی دست خالی به خانه ات اومدم به خاطر اینکه زشته وقتی کسی به میهمانی کریمی میره با خودش غدا ببره

خدایا به حضرت آدم آموختی که پنج نور مقدس را واسطه قبولی توبه خودش کنه، اگه من هم اونها را واسطه کنم توبه من را هم قبول میکنی ؟

خدایا تو را به حق سوگلی امام حسین (ع) (حضرت رقیه )بیا از سر تقصیرات ما بگذر .

خدایا تو را به حق حضرت ابوالفضل که خیلی به درگاهت آبرو داره ما را امشب نا امید نکن .

خداجون  معلوم نیست تا شب بیست و سوم ماه رمضان دیگه زنده باشم به حق هر کی که برات عزیزه و به درگاهت آبرو داره بیخیال ما شو!!!!                                               

خاطره جبهه رفتن احمد

این روزه ها (هفته دفاع مقدس )من را یاد سالهای 59 می اندازه هفت هشت سال بیشتر نداشتم انقلاب تازه داشت تثبیت می شد که جنگ  شروع شد با فرمان امام بسیج شکل گرفت بچه های نراق هم با کمک بچه های سپاه محلات برای اولین بار ساختمان متروکه درمانگاه صفایی را که قفل و زنجیر بود با شکستن قفل آن به پایگاه بسیج نراق تبدیل کردند . خوب یادم هست اکثر بچه هایی که در بازکردن قفل پیشقدم بودند بعدها شهید شدند . مثل شهید بیابانگرد ، شهید باشی ، شهید غلامرضا قجری ، شهیدان کاظم و عبد الله محمودی ، شهید عباسی و شهید زنده حاج عباس باقری و حاج قدرت الله ایزدی و احمد ابولحسنی و ....

صادق رضی ، غلام محمد ابوالحسنی ، قدرت الله صادقی هم جزو اولین کسانی بودند که بچه ها را آموزش می دادند و بعد هم عازم جبهه می کردند . هر چند وقت یک بار  هم از بلندگوی مسجد جامع اعلام می کردند که عزیزی را برای پیوستن به قطعه شهدا تشییع می کنند . سالها گذشت و ما هم در کنار این برو بچه ها عشق می کردیم که بسیجی هستیم و به ما جازه میدهند در کنارشان در بسیج حاضر شویم . هنوز لبخند های شهید قاسم جعفری را از یاد نبرده ام ، خدا رحمتش کند مدتی فرمانده بسیج بود ،خدا مقامش رادر بهشت رفیع نماید. انصافا اگه شهید نمی شد حیف بود . اما نکته ای که من رو امشب مجبور کرد این چند سطر را بنویسم یاد خاطره ای است که در خصوص جبهه رفتم برادرم احمد دارم و برای من اتفاق افتاد و من که توفیق حضور در جبهه را پیدا نکردم با بیان آن همیشه این عدم توفیق را اینطور توجیه می کردم که: من اجر کتک خوردن خودم را با جبهه رفتن تو عوض نمی کنم .  

قضیه از این قرار بود که ما هر دو خیلی دوست داشتیم بریم جبهه ولی سن و سال و قد و هیکلمان اجازه این کار را نمی داد تا اینکه احمد یک روز با دست کاری کردن شناسنامه خودش موفق شد ثبت نام کند . راستش را بخواهید پدرمان با جبهه رفتم ما موافق نبود برای همین قرار شد احمد بدون اطلاع خانواده به جبهه برود و من به جای او پیش پدرمان کار کنم تا نبودن آن احساس نشود .

احمد به جبهه رفت و من که تا اون روز لحظه ای ازش  جدا نبودم خیلی برام سخت بود و شب و روز تو خواب و بیداری اون را صدا می کردم . بعدها مادرم گفت که شب ها تو خواب حرف میزنی و گریه میکنی . بگذریم بابام کاسب شهر بود و تابستان کارش خیلی زیاد بود و نبودن احمد خیلی از کارهای او را با مشکل مواجه می کرد . یادم هست دو روز بعد از رفتن احمد به جبهه صبح یک روز من را صدا زد و گفت بلند شو بریم سر کار . من هم چون قول داده بودم که جای خالی احمد را پر کنم خیلی زود لباس پوشیدم و رفتیم سر کار . کارمان شیشه بری بود .نمی دونستم چه نقشه ای برام کشیده . من را برد سر کار و یه شیشه خیلی بزرگتر از قدم داد دستم و گفت از این نبردبان برو بالا و آن را نصب کن . شیشه را که به دست گرفتم خیلی سنگین بود ،پاهام شروع کرد به لرزیدن، هنوز چند تا پله را بالا نرفته بودم که گفت برگرد و شیشه را بگذار زمین. چشم شما روز بد نبیند، شیشه را که گذاشتم زمین شروع کرد به کتک زدن من ومرتب می گفت با هم دست به یکی می کنیدکه بریدجبهه و شب ها هم برام تو خواب گریه میکنی .این که چه اتفاقی افتاد بماند  فقط میگم که چنان کتکی به من زد که من دقایقی از هوش رفتم ووقتی به هوش اومدم دیدم که تمام دنیا رو سرم می چرخد. با هزار زحمت خودم را از دتش نجات دادم و خونی مالی راه خونه را در پیش گرفتم. بگذریم تا وقتی که احمد از جبهه برگشت هنوز من در نقاهت کتک جبهه رفتم او بسر می بردم و همیشه از این خاطره اینطوری یاد می کردیم که من اجر و مزد  کتک خوردن خودم را با جبهه رفتن تو عوض نمی کنم  .