شهر من نراقmoradi naraghi

شهر من نراقmoradi naraghi

به خاطر تو از خیلی چیزها گذشتم و خواهم گذشتُ تا تو باشی برای همیشه در تاریخ
شهر من نراقmoradi naraghi

شهر من نراقmoradi naraghi

به خاطر تو از خیلی چیزها گذشتم و خواهم گذشتُ تا تو باشی برای همیشه در تاریخ

برای شنیدن صدای منقدین خود یک وبلاگ درست کنید !!!

 این مقدمه را بخوانید  تا بعد  

در جریان بازدید رهبر  معظم انقلاب از نمایشگاه کتاب که روز یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه  سال ۸۷صورت گرفت،  یکی از غرفه‌دارن به رهبر انقلاب گفته است: "می‌شود یک چیزی بگویم؟" و در پاسخ لبخند رهبری ادامه داده است: "کمک کنید مسئولان ظرفیت پذیرش انتقاد را پیدا کنند. وقتی به تاریخ نگاه می‌کنیم، هر حکومتی که تحمل پذیرش انتقاد را نداشته، محکوم به شکست بوده است."

رهبری هم پاسخ داده اند: "حق با شماست. برای ما دعا کنید خدا توفیق بدهد هم طاقت انتقاد پیدا کنیم، هم انتقادها را درست بفهمیم. این چیزها یک مقداری هم به دعای شما وابسته است. " 

  در کنار بیشمار امتیاز فضای مجای یکی از امتیازات  آن این است که انسان  می توانداز طریق آن صدای  منتقدان  خود را بدون هیچگونه محدودیتی بشنود .شما در فضای مجازی این امکان را ایجاد می کنید که دیگران با نوع نگاه و اندیشه های شما  آشنا شوند و برایتان  خوب یا بدُ  مثبت یا منفی پیام بگذارند .  

بعضی مواقع این پیام ها از طرف دوستان است و بعضی مواقع هم افرادی که به نوعی با اندیشه هاو عملکرد شما مشکل دارند این فرصت برایشان فراهم می شود که به دور از هر گونه محدودیتی  هر چه  دلشان می خواهد برایتان بنویسند و هیچ هزینه ای هم بابت انتقاد هایشان نپردازند . 

 حقیر از بهمن ماه  سال ۸۵  با ایجاد این وبلاگ این امکان را برای تمامی مخاطبان خود فراهم کرده ام .  

در این  مطلب روی سخنم با  مسئولین است . اگر جرات دارید که حتما دارید برای شنیدن صدا های مخالف خود یک وبلاگ درست کنید . حتی اگر یک مطلب هم در وبلاگ خود منتشر نمی کنیداین اجازه را بدهید که دیگران بدون اینکه نام  و نشانی از خود بر جای بگذارند حرف دلشان رابه شما بزنند .  

کمترین نتیجه این اقدام این خواهد بود که شما  دچار مرض خود شیفتگی حاصل از تملق و چاپلوسی نزدیکان خود نخواهید شد و خواهید دید که در فاصله یک متری شما افرادی هستند که به شدت با شما مشکل دارند ولی به دلایلی  فعلا مصلحت نمی بینند که صریحا انتقاد کنند چون از هزینه های زیاد انتقاد صریح که باید بپردازند وحشت دارند .  

 

غار چالنخجیر به نام شما به کام شما!!!

 

روی سخن من در این پست به نخبگان دو شهر دلیجان و نراق است .  

فروردین ماه سال جاری بعد از سالها سوء مدیریت بلاخره غار چال نخجیر افتتاح شد . بگذریم از اینکه در دوره  ریاست  قبلی سازمان میراث فرهنگی .......  میلیارد ها تومان از اعتبارات ملی  واستانی را  خرج احداث تونل در غار کرد  که این تونل در حال حاضر بدون استفاده مانده و اگر باز شود اکوسیستم غار را جدای از تخریب انفجارات آن در زمان  احداث به کلی تغییر خواهد داد .  

پولی که اگر صرف آماده کردن زیر ساخت های گردشگری شهرستان می شد ما الان در چنین وضعیت تاسف باری نبودیم که توریست ما بخواهد بعد از دیدن غار  به کاشان یا محلات برود !!!   

اما موضوعی که قصد دارم در این مطلب به آن بپردازم و انتظار دارم مورد تحلیل نخبگان دو شهر واقع شود  این نکته است که متاسفانه مدیران استانی به جای حل مشکل بین دو شهر نراق و دلیجان  بر سر موضوع غار  نه تنها آن را حل نکردند بلکه با مطرح کردن غار نخجیر مرکزی در رسانه ها و مصاحبه های خود هویت تاریخی دو شهر  شهرستان را نادیده گرفته و در پس آن اختیار کامل سرمایه گذاری در آن نقطه را درانحصار خود درآوردند !!! 

شرکت توسعه و عمران سرمایه گذاری استان که اکنون ادعای بهره برداری از غار را دارد باید ثابت کند که یک شرکت خصوصی است یا دولتی ؟ 

اگر دولتی است چرا بر خلاف سیاست های  دولت وارد کارهایی می شود که بخش خصوصی حاضر به سرمایه گذاری است ؟  

اگر خصوصی است چه فرد یا افرادی سهمامدارن  آن هستند و توسط چه کس یا کسانی در استان حمایت می شوند؟   

 اگر قرار باشد اسم غار نخجیر مرکزی باشد و سرمایه گذار آن هم غیر بومی باشد  بعد از سالها نخبگان  دو شهر  نراق و دلیجان باید کلاه خود را قاضی کنند  و ببینند ما حصل این اختلافات  برای مردم منطقه چه بوده است؟؟؟  

جانباز دفاع مقدس حاج محمود رزاقی به عرش اعلا پیوست

 حاج محمود رزاقی

 بعداز خردادماه سال ۶۲ من تقریبا۱۱ سال سن داشتم . زمان جنگ بود و بچه های نراق  عازم جبهه بودند . با رفتن  اونها به جبهه و اینکه امکان رفتن ما نبود خیلی ناراحت بودم . 

متاسفانه کسی هم ما را در بسیج به دلیل سن و سال کم تحویل نمی گرفت . یک روز  عصر یکی از بسیجیان شهر که در حوزه هم مسئولیتی داشت  من را به شکل بسیار بدی از بسیج بیرون کرد و گفت اینجا جای بچه ها نیست . خیلی ناراحت بودم . پشت درب بسیج کنار جدول نشسته بودم و اشک در چشمانم جمع شده بود. ناگهان صدای پیر مردی مرا از حال خودم خارج کرد . سرم را که بلند کردم دید حاج محمود رزاقی است . با تبسمی که همیشه بر لب داشت  رو به من کرد و گفت مرادی چرا  اینجا نشستی ؟  داستان بیرون انداختنم را برایش تعریف کردم . خیلی ناراحت شد. دست مرا گرفت و با خودش به بسیج برد و با اون فرد برخورد کرد و گفت فلانی از امروز جزو دسته من است و هر شبی که من پاسبخش هستم  میتونه   بیاد بسیج .

از اون سال به بعد تا پایان جنگ من و تعدادی از بچه های بسیج جزو دسته حاج محمود رزاقی بودیم . بعد ها هم که جنگ تموم شد ما به شوخی به حاجی میگفتیم که ما را دم صبح  توی لوحه نگذار،  حاجی هم  با خنده جواب می دادی شما که سر پست هم خواب بودید .

حاجی چند بار به جبهه رفت و هر بار به ما وعده نوبت بعد را  می داد  تا اینکه جنگ تموم شد. وقتی جنگ تموم شد حاج محمود یک چشم خود  و بخشی از بدنش  را به دلیل مجروحیت از دست داد.  

شب قبل از عروج ملکوتی  ایشان خواب دیدم که با حاجی رفته بودیم جبهه .صبح روز شهادت حضرت زهرا (س) سر گلزار شهدا این خواب را براش تعریف کردم  حاجی خنده ای کرد و گفت :  من خودم هم این خواب را  دیشب دیدم  . در طول مراسم عزاداری حضرت فاطمه (س) من چشمم به حاجی بود و اینکه با چه خلوص  نیتی سینه می زد.  

فراد صبح که اومدم سرکار متوجه شدم پیر  هشت سال دفاع مقدس نراق  تصادف کرده و متاسفانه در روز ۲۹/۲/۸۹  یک روز بعد از شهادت حضرت زهرا (س) دعوت حق را  لبیک گفت .  

 در  واقع خوابم  به گونه ایی تعبیر شد و حاجی بعد از سالها تحمل رنج به دوستان شهیدش  پیوست .  

دوستانی که یک روز قبل از وفاتش ساعت ها با آنها درد دل می کرد ومن شاهد این نجوا ها بودم .  

روحش شاد که خوب زیست و خوب از این جهان خاکی به افلاک  پر کشید .  

این ضایعه بزرگ را به همه بسیجیان شهر تسلیت عرض نموده ، امید دارم که بتوانیم  ادامه دهنده راهش باشیم.