بعداز خردادماه سال ۶۲ من تقریبا۱۱ سال سن داشتم . زمان جنگ بود و بچه های نراق عازم جبهه بودند . با رفتن اونها به جبهه و اینکه امکان رفتن ما نبود خیلی ناراحت بودم .
متاسفانه کسی هم ما را در بسیج به دلیل سن و سال کم تحویل نمی گرفت . یک روز عصر یکی از بسیجیان شهر که در حوزه هم مسئولیتی داشت من را به شکل بسیار بدی از بسیج بیرون کرد و گفت اینجا جای بچه ها نیست . خیلی ناراحت بودم . پشت درب بسیج کنار جدول نشسته بودم و اشک در چشمانم جمع شده بود. ناگهان صدای پیر مردی مرا از حال خودم خارج کرد . سرم را که بلند کردم دید حاج محمود رزاقی است . با تبسمی که همیشه بر لب داشت رو به من کرد و گفت مرادی چرا اینجا نشستی ؟ داستان بیرون انداختنم را برایش تعریف کردم . خیلی ناراحت شد. دست مرا گرفت و با خودش به بسیج برد و با اون فرد برخورد کرد و گفت فلانی از امروز جزو دسته من است و هر شبی که من پاسبخش هستم میتونه بیاد بسیج .
از اون سال به بعد تا پایان جنگ من و تعدادی از بچه های بسیج جزو دسته حاج محمود رزاقی بودیم . بعد ها هم که جنگ تموم شد ما به شوخی به حاجی میگفتیم که ما را دم صبح توی لوحه نگذار، حاجی هم با خنده جواب می دادی شما که سر پست هم خواب بودید .
حاجی چند بار به جبهه رفت و هر بار به ما وعده نوبت بعد را می داد تا اینکه جنگ تموم شد. وقتی جنگ تموم شد حاج محمود یک چشم خود و بخشی از بدنش را به دلیل مجروحیت از دست داد.
شب قبل از عروج ملکوتی ایشان خواب دیدم که با حاجی رفته بودیم جبهه .صبح روز شهادت حضرت زهرا (س) سر گلزار شهدا این خواب را براش تعریف کردم حاجی خنده ای کرد و گفت : من خودم هم این خواب را دیشب دیدم . در طول مراسم عزاداری حضرت فاطمه (س) من چشمم به حاجی بود و اینکه با چه خلوص نیتی سینه می زد.
فراد صبح که اومدم سرکار متوجه شدم پیر هشت سال دفاع مقدس نراق تصادف کرده و متاسفانه در روز ۲۹/۲/۸۹ یک روز بعد از شهادت حضرت زهرا (س) دعوت حق را لبیک گفت .
در واقع خوابم به گونه ایی تعبیر شد و حاجی بعد از سالها تحمل رنج به دوستان شهیدش پیوست .
دوستانی که یک روز قبل از وفاتش ساعت ها با آنها درد دل می کرد ومن شاهد این نجوا ها بودم .
روحش شاد که خوب زیست و خوب از این جهان خاکی به افلاک پر کشید .
این ضایعه بزرگ را به همه بسیجیان شهر تسلیت عرض نموده ، امید دارم که بتوانیم ادامه دهنده راهش باشیم.
روح ان عزیز و رفیق سفر کرده بخیر . روحش شاد و یادش گرامی باد
راستی شما هم که جوابای منو ندادین.... :-)
اما دستتون درد نکنه همین که اومدین کلی تشویق شدم!
همین که نظری دادین... :-) و پیشنهاد و انتقادای سازندتونو بازم بگید... قول می دم روشون فکر کنم... کلا آدم قابل انعطافی هستم!
آهان توی ایمیلم نوشتین؟؟؟؟؟
اما من رفتم دیدم نبود!
سلام
در وبلاگ شما نظری درج شد ملاحظه فرمائید .
با تشکر
سلام آقای مرادی
وبلاگ راهمنایان گردشگری چند وقته به روز نشده یعنی مطلبی ندارم که داخلش قرار بدم
شما خودت راهنمایی کن
سلام
سعی کن اسم وبلاگ را به راهنمای گردشگران نراق تغییر بدهی
در خصوص غار و افرادی که به کار گیری شده اند مطلب بنویس
در خصوص تخریب غار مطلب بنویس
در خصوص نبودن هیچ امکاناتی در آبشار گیسو مطلب بنویس
در خصوص نداشتن زیر ساخت های مناسب صنعت گردشگری شهر مطلب بنویس بخصوص هتل و مهمانپذیر
و هزار مطلب دیگه
موفق باشی
مهدی جان
فرمانداری در 2 ماه و اندی...
سلام
مطلب خوبی بود به خوانندگان این وبلاگ توصیه می کنم حتما آن را مطالعه کنند .
سلام منم به نوبه ی خودم تسلیت عرض میکنم
سلام آقای مرادی
متاسفم...
تسلیت می گم و در حال حاضر سکوت می کنم!
در جوار دوستان شهیدشان و ائمه اطهار روحشان شاد ....
سلام
ممنون از ابزار همدردی شما .
قطعاهمینطوره که شما میفرمایید،امابه نظرشما کسی پیدا میشه که به معرفی بیشتر این بزرگ مرد که در راه خداعزیزترین عضوشو داده دراین وبلاگ بپردازه!؟
روحش
شاد
ویادش
گرامی ****************
بازم از شماممنون وسپاسگزارم%
امیدوارم این وبلاگ بتونه در حد توان به معرفی شخصیت این مرد بزرگ بپردازد .
می شود در قالب خاطرات بچه های جنگ کوشه ای از رشادت های حاجی را به رشته تحریر در آورد .
سلام آقاى مرادی؛
خواستم از این کار بسیار شایسته و خوبی که کردید نهایت تشکر وقدر دانی
را بکنم.
منم حاج محمود راخیلی دوست داشتم چون با همه ارتباطی صمیمانه وعمیق برقرار میکرد.حاج محمود از اون مردای بزرگ بود،که هرچه در وصف خوبیش بگیم کم گفتیم،امیدوارم ما جوونا اینچنین مردان بزرگی را الگوی خود قرار دهیم.
موفق و پیروز باشید،دوستدار همیشگیت:هادى ;-)
سلام هادی
به نظر من جوان های شهر باید بخصوص بسیجی ها برای معرفی شخصیت این مرد بزرگ تلاش کنند .
حاج محمود یک پیر مرد کشاورز بیشتر نبود ولی درک و معرفتش به نظام وانقلاب از خیلی ها که امروز ادعای فکر و اندیشه دارن بیشتر بود .
حاج محمود تجسم شجاعت و ایثار و مجاهدت بود .