این روز ها به مناسبت سالروز شهدای 7 تیر و ضربه ای که به واسطه از دست رفتن سیدمظلوم شهیدان انقلاب و 72 تن از یاران پاکش به انقلاب درآن مقطع وارد گردید سخن زیاد به میان می رود . در بین این 72 لاله پرپر شهیدی هست به اسم اصغر آقا زمانی نراقی . نوه دختری مرحوم آ منصور قاسمی . نراقی بودن این شهید والا مقام بهانه ای شد تا با مادر بزرگوارش به گفتگوی تلفنی بنشینم و اصغر را از زبان مادر برای شما کاربران محترم معرفی کنم. خلاصه این گفتگو به شرح زیر است .
سوال : مادر جان شهید خاطره ای از مبارزات قبل از انقلاب خود برای شما تعریف نکرد؟
چرا یک روز قبل از پیروزی انقلاب روز اول ماه مبارک رمضان سر سفره افطار شروع کرد به خندیدن و می گفت ما امروز هم روزه بودیم و هم نبودیم ، علت را که پرسیدیم گفت ساواکی ها ما را امروز دستگیر کردند و برای بازجویی بردن . سوال کردن نماز می خوانید ما چند نفری که بودیم گفتیم نه ، پرسیدن روزه می گیرید ما گفتیم نه ، چای آوردن ما چند تا چای خوردیم ، بعد گفتند جمعه ها چه کار می کنید گفتیم دست خانواده را می گیریم می رویم سینما . این پاسخ ها را که از ما شنیدن و چای خوردن ما را دیدن آزادمان کردن و ما امروز هم روزه هستیم و هم نیستیم و باز می خندید . این در حالی بود که ما در آن روز ها حتی تلویزیون هم تماشا نمی کردیم چه برسد به رفتن به سینما با آن وضعی که داشت . اصغر خیلی تیز بود در طول مبارزه قبل از انقلاب گیر نیفتاد .
یه خاطره دیگه هم نقل می کرد که چگونه با پای پیاده کوه به کوه با دوستانش برای ملاقات آقای خامنه ای که آن زمان در تبعید بود رفته بودند .
سوال : شهید زمانی قبل از انقلاب به چه کاری مشغول بود؟
قبل از انقلاب کارمند بانک بود و در چاپخانه هم کار می کرد بعد از انقلاب بعد از انقلاب هم که رئیس دفتر آقای هاشمی رفسنجانی در مجلس بود و عضو حزب جمهوری و همیشه با شهید بهشتی و آقای هاشمی و خامنه ای بود .
فقط ما می دیدیم که از خانه بیرون می رود و گاهی چند روز از ایشان خبر نداشتیم . یک بار که ده روز از او بی خبر بودیم متوجه شدیم در مدرسه علوی موقعی که امام آنجا بود و ایشان جزو محافظین بود مورد اصابت تیر از ناحیه سر قرار گرفته و در بیمارستان بستری است . خودش گفت موقعی که تیر خوردم نوری را دیدم از داخل مدرسه بیرون آمد و دست مرا گرفت و گفت بلند شو و مرا شفا داد . قرار بود برای خارج کردن گلوله از سرش او را به خارج اعزم کنند ولی کاملا خوب شد تا اینکه در حادثه انفجار به شهادت رسید .
سوال : آخرین دیدار شما با شهید چگونه و چه موقعی بود ؟
اصغر شب 6 تیر آمد خانه، از او سوال کردم کجا بودی گفت :رفته بودیم ملاقات آقای خامنه ای گفتم حال ایشان چطور است ناراحت بود و گفت مادر فقط دعا کنید . شب خیلی خسته بود خوابید و صبح زود روز هفت تیر خدا حافظی کرد و رفت و ما شب متوجه شدیم که دفتر حزب منفجر شده و اصغر هم در بین شهدا است .
سوال : مادر جان به عنوان آخرین سوال الان چه احساسی داری از اینکه جوانی مانند اصغر را تقدیم انقلاب نمودی پشیمان نیستی ؟
من سه پسر دارم بار ها گفته ام حاضرم هر سه را در راه انقلاب فدا کنم . انقلاب امتحانی بود که خدا از ما کرد ، اصغر بهترین آنها بود ، اصغر از دنیا دل کنده بود ، اصلا به زن گرفتن و زندگی علاقه ای نداشت ، هر وقت که به ایشان می گفتم باید ازداواج کنی می گفت : انقلاب واجب تر از زن گرفتن من است . من از دنیا هیچ چیز نمی خواهم .فرزندان ما از امام حسین و فرزندانش که عزیز تر نبودند .
بحث به اینجا که رسید دیگر صحبت کردن برای مادر شهید سخت شده بود . بغض اجازه نمی داد من هم برای اینکه مراعات ایشان را کرده باشم ضمن تشکر از محبتی که کردند از ایشان خدا حافظی کردم در حالی که اصلا دلم نبود تلفن را قطع کنم ولی چاره ای نداشتم ، از ایشان قول گرفتم که اجازه بدهند تهران حضوری خدمتشان برسم و گزارش تصویری از سخنان ایشان تهیه کنم ایشان هم با روی باز استقبال کرد و دعوت کرد که حتما به منزلشان برویم .
اطلاعات بیشتر در خصوص شهید آقا زمانی را از سایت مجلس بخوانید .
علیکم السلام
از لطف شما ممنونم
علت غیبت بنده ٬ قطع ارتباط اینترنتی است که اگر دوباره اشکالی پیش نیاید در خدمت خواهم بود .
عزت زیاد
ممنون . خدا را شکر که از دست بنده ناراحت نیستید .
سلام علیکم
چنین مقدر شده بود که هفتاد و دو بنده صالح خدا در ان شب وصل و در ان محفل نور چون مولایشان حسین عاشقانه و مظلومانه به سوی معبود خود پرواز کنند خوشا به سعادتشان.
شهر عزیزمان نراق همواره در دامان خود مردان بزرگی را پرورده و اصغر یکی از ان رادمردان بود. وی عمر بابرکت خود را وقف اعتلای اسلام عزیز و ایران بزرگ نمود.
شعر زیر را که از سروده های اینجانب است تقدیم همشهریان عزیز میکنم:
چه خوش باشد اینجا یکی سرزمین
سراسر همه عشق و باغ برین
براورده سیب و درخت چنار
گلابی و امرود بر شاخسار
گیاهان الوان و شور و شعف
همی اید از دشت اوای دف
گهی عندلیب و گهی سار ساز
نوازند اواز و خوانند راز
گشایند راز از نراق و صحار
از ان مرغزاران و ان کوهسار
که این ملک مردان صاحب دل است
گذرکردگان از سرای گل است
بزرگان دین و خدایان عقل
که اوصافشان در نیاید به نقل
به قالب سوار و ز شهوت تهی
به سر بر نهاده همه فرهی
سلام دوست عزیز و قدیمی جناب آقای قطبی
از اینکه وبلاگ را قابل دانسته و به آن سر زدید و با شعر زیبای خود آن را مزین نمودید نهایت تشکر را دارم . امیدوارم در ادامه راه هم این حقیر را با ارائه نظرات خوب خود یاری فرمائید. به خانواده محترم بخصوص پدر بزرگوارتان سلام بنده را ابلاغ بفرمائید.
پدر بزرگ شما مرحوم میر زا احمد قطبی نراقی یکی از مردان نیک نراق بود که بنده افتخار آشنایی و درک محضر شان را داشتم چنانچه تصویر، سند یا مطلبی در خصوص ایشان برایم ارسال کنید حتما در تدوین کتاب تاریخ نراق از آن استفاده خواهیم کرد .
موفق باشید.
باسلام
تمام شهدای ما نمونه بودند و اگر غیر از این بود گلچین نمی شدند .
از شهدا می خواهیم که ما را شفاعت کنند .
ما نزد خدا آبرویی نداریم .
سلام شهروند عزیز مدتی است غیبت دارید و در بخش نظرات شما را ملاقات نمی کنم ! علت خاصی دارد ؟
اقا سلام
خدا قوت
واقعا دمتون گرم
خیلی خوشحال شدم که تو وبلاگتون در مورد شهدا هم سخنانی به میان می آورید.اخه خداییش ما که در مقابل شهیدان حرفی نداریم بزنیم همان بهتر که از زبان خود آنها چیزی بنویسیم.
برنده اونا هستند ما باختیم ما واقعا به روزگار باختیم وقتی اونا تو گود عاشقی جونمردی را به کمر بسته بودن نفساشون یا علی را زمزمه می کرد ما کجا بودیم.
کجا بودیم غیرتشون کمر استکبار جهانی را شکست.
کجا بودیم که پنجه در ظلم و سیاهی انداختن و بینی سیاه سیرتان غربی را از دست اندازی در این سرزمین پشیمان کردن.
و اری چه زیبا گفت ان دردانه که:
امروز زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست .
سلام پسر نراقی
در خصوص شهدا مطلبی در وبلاگ دارم با عنوان نقد یادواره شهدای نراق حتما آن را ملاحضه و اعلام نظر بفرمائید .
موفق باشید .