شهر من نراقmoradi naraghi

شهر من نراقmoradi naraghi

به خاطر تو از خیلی چیزها گذشتم و خواهم گذشتُ تا تو باشی برای همیشه در تاریخ
شهر من نراقmoradi naraghi

شهر من نراقmoradi naraghi

به خاطر تو از خیلی چیزها گذشتم و خواهم گذشتُ تا تو باشی برای همیشه در تاریخ

سهم بچهه های نراق در تسخیر لانه جاسوسی

 شهید سید حسین میرسلطانی 

وقتی به تاریخ پر افتخار این شهر کوچک می نگری  تعجب می کنی از اینکه می بینی در هر حادثه ای از حوادث انقلاب بچه های نراقی سهمی برای خود دارند . بنا بر تذکر یکی ازخوانندگان وبلاگ که خیلی هم بجا بود سعی دارم در این مطلب به مناسبت ۱۳ آبان یادی بکنم ازیکی از سید شهدای نراق به نام :  شهید سید حسین میرسلطانی

 شهید سیدحسین میرسلطانی فرزند سید نصر ت الله میرسلطانی و به قول ما نراقی ها نوه مرحوم آقا سید محمود از سادات محله سفلای نراق است  . پدرش کارمند پست و تلگراف و تلفن بود به همین دلیل نراق را به قصد تهران در اوایل دهه۴۰ ترک کرد .  

شهید سید حسین در خانواده ای مذهبی در تهران در سال ۴۲ دیده به جهان گشود .خانواده متعهد و سیادتش از او در همان دوران تحصیل یک نابغه ساخت به گونه ای که در سن ۱۶ سالگی با تحصیلات جهشی وارد دانشگاه شریف در رشته  مهندسی شیمی شد .
 به محض ورود به دانشگاه در همان سن و سال وارد فعایت های انقلابی دانشجویان پیرو خط امام  گردید لذا  در ۱۳ آبان سال ۵۸   جوان ترین  دانشجوی تسخیر کننده لانه جاسوسی بود . با توجه به اینکه ۱۶ سال بیشتر نداشت از او به عنوان جوان ترین دانشجوی تسخیر کننده لانه جاسوسی هم یاد می کنند .  

دوستان همرزمش در تعریف از شخصیت دوست داشتنی او  می گوید :  بسیارفعال و خنده رو و خوش اخلاق بود و همه از مصاحبت با او لذت می بردند. به هیچ کس در مقابل تقاضای کمکی که داشت نه نمی گفت، بنابراین تقریباً قسمت اعظم شبانه روز حضور در لانه را به نگهبانی و شیفت می گذراند، چون هر بار یکی از دوستانش از او می خواست به جایش به نگهبانی بایستد  او به صورتی خستگی ناپذیر می پذیرفت. روزهایی بود که 16 ساعت نگهبانی می داد، در صورتی که به طور متوسط هر فرد می بایست تنها 4 ساعت در دو شیفت در شبانه روز نگهبانی دهد. یک موتور سیکلت یاماهای 80 اسپورت هم داشت که بیشتر اوقات دوستانش از آن استفاده می کردند. با توجه به روحیه فعال وی آموزش های نظامی را بسیار با علاقه پیگیری می کرد و بسیار سریع تر از همه اطلاعات و سطح آگاهی خود نسبت به وسایل نظامی از قبیل انواع سلاح ومواد منفجره را افزایش داد و در دوره های عملی آموزشی اردوی جنگل و... فعالانه شرکت کرد. خوشرویی و صمیمیتی که در وی وجود داشت، خاطره وی را برای همه همراهانش جاودانه ساخته است. با آغاز جنگ تحمیلی، او نیز بلافاصله عازم جبهه های نبرد شد و در آبان ماه سال 59 آن هم چند روز به عاشورا مانده، در سوسنگرد به شهادت رسید. 

یادش گرامی باد .

نظرات 8 + ارسال نظر
مهدی شنبه 13 آذر 1389 ساعت 12:16 ب.ظ http://www.omega45.blgfa.com

یک روز قبل از شهادت هادی ُدلم عجیب شور می زد.برای اینکه اضطراب و دلتنگی ام را کاهش دهمُبه سراغ زینب رفتم تا بلکه با بازی و حرف زدن با او اگرانیم بر طرف شود.در میان صحبت هایم پرسیدم:زینب جان بابا کی می آید؟اظار داتم مثل هیشه با زبان بچه گانه اش بگویدُاگه دوتا اگه سه تا بخوابیم باا می آید .اماگویی زینب از راز بزرگی مطلع بود.با حالتی غم گرفته گفت:مامانهر چه قدر بخوابیمُباز هم بابا نمی آید.
دستانش را به گرمی فشردم.او فقط سه سال داشت.بغضم را رو خوردم تا اینکه ساعت ۳ روز بعد خبر شهادت همسرم هادی را برایم آوردند .نگاهی به رینب انداختم که از پنجره اشک ریزانبیرون را نگاه می کرد تا کی پیکر خونین پدر را برایش بیاورند
از صحبت های همسر شهید هادی فضلی

پیرو شهید سه‌شنبه 9 آذر 1389 ساعت 12:48 ق.ظ

حاج محمود سلام- لطفا هر روز به وبلاک سر بزن.
سهم رزمندگاه دلاور شهر نراق در عملیات طریق القدس (بستان و سوسنگرد ) دو شهید به اسامی محمد رضا پور صادقی فرزند... و اسدالله خسروی فرزند...می باشد که در سالگرد این عملیات به سر می بریم.لطفا یادی از آنها بشود.
خدایا ماندن دشوار شده است.در غربت زمین بی یار و یاور حضور داشتن خود غیبت است.انکار که پشتمان شکسته؛زنجیر درد دستهایمان را بسته؛غم در سینه هایمان نشسته است. ما از نبودن آنها رنج نمی بریم ولی از بودن خویش در رنجیم. ما می دانیم که آنها هستند و ما زندگان مرده ایم.

سلام دوست عزیز
خیلی دلم می خواهد بتوانم هر روز در وبلاگ یک مطلب جدید درج کنم و نظرات را نیز تایید کنم ولی مشغله کاری اجازه این کار را به من نمی دهد ولی سعی خواهم کرد منبعد بیشتر سر بزنم .
در خصوص ارسال خاطرات بسیجیان هم باید به عرض مبارک برسانم یک صفحه جدید در وبلاگ اختصاص دادم منبعد خاطرات دوستان همچون شما در این بخش درج خواهد شد . اسم این صفحه مجموعه خاطرات بچه های انقلاب است .
در خصوص مطالب هم باید به عرض مبارک برسانم اسامی افردی که در قید حیات هستند باید با حرف اول نام و فامیل درج گردد که امکان انتشار عمومی باشد .
از این همه تلاش و همت شما بی نهایت سپاسگذارم .
امیدوارم بتوانیم با کمک شما و دیگر دوستان در چند سال آینده کتابی با مضمون همین صفحه آماده چاپ کنیم .

بسیجی نراقی چهارشنبه 3 آذر 1389 ساعت 12:19 ق.ظ

سلام جناب مرادی.در خصوص تاسیس بسیج نراق به اطلاع می رسانم ابتدا اغلب مبارزین نراق در دبیرستان حاج عباس معصومی( که متاسفانه در اثر یک اشتباه در اوایل انقلاب در سال ۱۳۵۹ به نام شهید محمد قجری تغییر نام یافت )درمحیط دبیرستان خصوصا کتابخانه دبیرستان فعالیت سیاسی و فرهنگی و... را در کنار هم ادامه دادند.
سپس در کتابخانه ای که زیر نظر پاسدار غلام محمد ابوالحسنی اداره می شد در میدان شهر نراق گرداگرد هم آمدند. در این مکان فعالیت های موثری در راستای اهداف انقلاب توسط این عده شکل گرفت که از جمله آنها مبارزه با فساد-مبارزه با تعدادی قلیلی هوادار سازمان منافقین-فعالیت های فکری و جذب نیرو و...بود.
پس از شهادت اولین شهید نراق پاسدار شجاع محمد قجری عضو سپاه پاسداران شهرستان محلات در اردی بهشت ۱۳۵۸ در شهرستان سنندج در استان کردستان دو پاسدار دیگر از اهالی نراق عضو سپاه محلات بودنند. به اسامی غلام محمد ابوالحسنی فرزند... و مصطفی قجری فرزند رمضان .
این دو برادر در نیروهای انقلابی نراق تاثیر گذار بودنند و بعدها نیز در جبهه ها حضور داشتند.
نیروی واسط که نقش رهبری در بین دوستان را به عهده داشت و با سپاه پاسداران محلات در ارتباط بود برادر بزرگوار عباس باقری (اسیر آزاد شده) بود.
القصه با مخالفت امام جمعه وقت نراق آقای محمد باقر موسوی بسیج نراق در محل بیمارستان صفایی در تاریخ .....سال ۱۳۵۹ تشکیل شد.علت مخالفت آقای موسوی اینکه اعتقاد داشت که شما در مقابل نیروهای دیگر صف آرایی می کنید و در محیط کوچک نراق تقابل ایجاد می شود.
افرادی که در روز بازگشایی یسیج قفل و زنجیر بیمارستان را با هماهنگی قبلی شکسته و وارد ساختمان شدنند همان دو پاسدار غلام محمد ابوالحسنی و مصطفی قجری همراه با عده ای بسیجی دیگر بودنند که تا ذهن یاری می کند اسامی عده ای از آنها ذکر می شود :
سید غلامرضا باشی-عبدالله محمودی-مهدی عباسی-ابوالفضل بیابانگرد(این چهار بسیجی در تاریخ ۱۳۶۱/۱/۲ در عملیات فتح المبین به شهادت رسیدند)
محمد رضا رمضانی (در تاریخ۲/۳/۱۳۶۱ در عملیات بیت المقدس شهید شد)
محمد رضا بخشی (در تاریخ ۲۳/۴/۱۳۶۱ در عملیات رمضان شهید شد)
عباس رمضانی (در تاریخ ۷/۵/۱۳۶۱ در عملیات رمضان شهید شد)
قاسم جعفری(در عملیات فاو در سال ۱۳۶۵ شهید شد)
برادران بسیجی و جانباز عباس باقری-محمد عضایی و نصرالله حیدری و ... حضور داشتند.
جناب مرادی اگر بزرگواری نموده و این نوشتار را به آگاهی و ونمایش بسیجیان نراق بگذارید قطعا فصلی باز خواهد شد که دیگر دوستان خاطرات و نگفته هایشان را بگویند و حتی اشکالات نوشته های ناچیز مرا اصلاح نمایند.بنده هم سعی خواهم کرد به کمک دیگران رفته رفته نوشته های بیشتر خصوصا از شهدای اهل نراق و حماسه های ناگفته آنان را برای دیگر هم رزمانمان بازگو نمایم و همه با هم مظلومین و زحمتکشان نراق را در تاریخ ثبت نماییم.

منتظر بالا آوردن نوشته ها هستم تا دوستان دیگرنیز خاطران را بنویسند.

سلام . اطلاعات بسیار خوب و جالبی ارسال نمودید . اطمینان داشته باشید در اولین فرصت فصلی نو در وبلاگ به اسم خاطرات بسیجیان شهر نراق باز خواهم کرد .
ارسال همین چند سطر باعث شد من بتواند چند صفحه مطلب بنویسم .
خداوند به شما و من توفیق دهم سهم شهدا را از فضای مجازی اشغال کنیم که اگر نجنبیم دیگران با مطالب دیگر این سهم را پر خواهند کرد .

یک رزمنده نراقی شنبه 22 آبان 1389 ساعت 12:48 ق.ظ

سلام.جناب مرادی
آیا امکان دارد تاریخ و زمان راه اندازی بسیج نراق را معرفی فرمایید.

سلام
چند بار تابحال قصد نوشتن مطلبی پیرامون موضوع فوق را داشتم ولی چون اطلاعاتم کم است فکر کردم شاید حقی از دیگران ضایع شود اگر شما بتوانید به من کمک کنید حتما این کار را خواهم کرد .
بچه های بسیج حق بزرگی به گردن این حقیر دارند چون چندین مرتبه مرا با تیپا انداختن بیرون ومن اولین بار درس سماجت کردن در کارها را در کنار آنها آموختم . یادش بخیر برای بردن ما به یک رزم شب چقدر باید منت میکشیدیم .کلی اتاق های بسیج را جارو کردیم تا یک شب ما را جزو آدم ها حساب کنند و در لوحه پست اسم ما را هم قید کنند .
یاد مرحوم حاج محمود رزاقی به خیر .
راستش را بخواهی خیلی دلم براش تنگ شده.
یاد همه شهدا و بچه های بسیج بخیر .

غریب شنبه 22 آبان 1389 ساعت 12:21 ق.ظ

سلام.از اینکه بلافاصله از شهید نراقی سید حسن میرسلطانی یکی از فاتحان لانه جاسوسی مطلب نوشتی ممنونم.
راستش ۱۳ آبان ۱۳۸۹ در راهپیمایی بودم و اکثر شهدایی که فاتحین لانه بودند و دانشجوی مسلمان پیرو خط امام بودند عکس هایشان و خصوصیتشان به نمایش گذاشته شده بود و تقریبا هرکس و هر نهاد توانسته بود شهیدش را معرفی نموده بود اما از شهید میر سلطانی کمتر مطلبی بود.مطالبی هم که جناب عالی در خصوص این شهید نوشته بودی تازگی داشت و امید است همگی و خصوصا خانواده محترمش بیشتر این شهید دلاور را معرفی نمایند.

سلام
تذکر به موقع شما باعث شد این مطلب به نگارش درآید . امیدوارم بازدیدکنندگان وبلاگ مانند شما این حقیر رایاری رسانند.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 01:55 ب.ظ

گفت اگر به اندازه رگ های گردنم پسر داشتم باز هم روانه جنگ می کردم .دفاع از سر زمین و ناموسشان.گفت دشمن از پرپر کردن عزیزان من شاد نشود .خون 72 تن درخت اسلام را آبیاری کرده است و فرزندان من هدیه کوچکی در راه پروردگارم هستند.
مادر بود زخم خورده از روزگار .اما با قلبی آرام و مطمئن مادری که 5 جوان رعنای خود را بوسید و از روی چشم رد کرد . نه گفت بمانید نه فرقی بین یک یک آن ها گذاشت .مادر دو پسر را شهید و سه پسر را جانباز تحویل گرفت.یکی را چند روز بعد از شهادت و دیگری را دوازده سال بعد از چشم انتظاری.آن هم به تعبیر خودش اندازه کف دست.اما خم بر ابرو نیاورد .کمر نشکست و ایستاد.گفت منافق از این اندوه و زاری خوشحال می شود و من سر بلندم پس چرا اشک و شیون!مادر؛ بزرگ است و بزرگی اش را فرزندانش اعتبار بخشیدند.آنگونه که پشت سر هم جنگیدند و در میدان نبرد دست هم را رها نکردند.برادرانه پشت دشمن را شکستند؛همه در یک عملیات.سنگر به سنگر، دوشا دوش هم ، تا لحظه شهادت و جانبازی.انگار کربلا بود .آری کربلای 4

گفتگوی مادر شهیدان کبیری

سلام دوست بی نام ونشان
ممنونم از ارسال چنین مطلبی .
باز هم به ما سر بزن
کرم نما و فرود آی که خانه خانه توست .

هادی یکشنبه 16 آبان 1389 ساعت 12:04 ب.ظ http://naragh-hadi.blogfa.com

کجایید ای شهیدان خدایی
کجایید ای شهیدان خدایی بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق پرنده‌تر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته بداده وام داران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده کجایید ای نوای بی‌نوایی
در آن بحرید کاین عالم کف او است زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورت‌های عالم ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کاین نقش سخن شد بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق که اصل اصل اصل هر ضیایی


--------------------------------------------------------------------------------
http://rira.ir/rira/php/?page=view&mod=classicpoems&obj=poem&id=14729
---------------------------------------------------------------------------------------------
سلام
اگه کسی دوست داشت میتونه یه سر به این آدرس بزنه ! شعرای جالبی داره،
ممنون.

سعیده یکشنبه 16 آبان 1389 ساعت 12:04 ب.ظ

وقتی گاهی می رم گلزار شهدای شهرمون (اصفهان) یا هرجایی که یادی از بچه های انقلاب و جنگ می شه از خودم و سنم خجالت می کشم...

و گاهی هم که برای نوجوونایی که باهاشون سروکار دارم از اون وقتا می گم... از برو بچه های ۱۳ ساله تا حتی ۱۶-۱۷ ساله می گم که چه کارایی کردن و .... احساس می کنم دارن به افسانه گوش می کنن !! واقعا هم درکش خیلی سخته... همینه که نمیفهمیم و خیلی راحت از کنار کاراشون می گذریم...
واسه همچون ماهایی خیلی سنگینه... همونجور که حتی قیام اماممون رو هم نمی کنیم! و به خاطر همین نفهمیدن حتی اشکی هم نمی ریزیم به خاطرشون !
الحق که اونها امام حسینی بودند و امام را فهمیدند که راهشو ادامه دادن...

ما این میان چه کنیم با این نفهمی های مزمنمان ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد